ناصرخسرو:مرد چو با خویشتن شمار کند داند کاین چرخ می شکار کند
❈۱❈
مرد چو با خویشتن شمار کند
داند کاین چرخ می شکار کند
مار جهان را چو دید مرد به دل
دست کجا در دهان مار کند؟
❈۲❈
مرد خرد همچو خر ز بهر شکم
پشت نباید که زیر بار کند
سفله جهان، بیوفاست ای بخرد
با تو کجا بیوفا قرار کند؟
❈۳❈
سوی گل او اگر تو دست بری
دست تو را خار او فگار کند
خار بدان گل چننده قصد کند
گرچه همی او نه قصد خار کند
❈۴❈
یار بد تو اگر تو چند بدو
بد نکنی با تو خار خار کند
بر سر خود چون فگند خاک، تو را
باک ندارد که خاکسار کند
❈۵❈
دوستی خوار گشته را مطلب
زانکه تو را گشته خوار خوار کند
دست سیاه و درشت و گنده کند
هرکه همی دست درشخار کند
❈۶❈
چرخ یکی آسیاست بر سر تو
روز و شبان زین همی مدار کند
هرکه در این آسیا بماند دیر
روی و سر خویش پرغبار کند
❈۷❈
گرچه تو خفتهستی آسیای جهان
هیچ نخسپد همی و کار کند
گاه یکی را ز چه به گاه برد
گاه یکی را ز گه بهدار کند
❈۸❈
گاه چو دشمنت در بلا فگند
گاه چو فرزند در کنار کند
نشمرد افعال او مهندس اگر
چند به صد سالیان شمار کند
❈۹❈
این نه فلک میکند کز این سخنان
اهل خرد را همی خمار کند
کار کن است این فلک به عمر همی
کار به فرمان کردگار کند
❈۱۰❈
کار خداوند کار خود نکند
بلکه همه کار پیشکار کند
بی درو روزن یکی حصار است این
بی درو روزن یکی حصار کند؟
❈۱۱❈
روی فلک را همی به در و گهر
این شب زنگی چرا نگار کند؟
در فلک را ببرد صبح، مگر
صبح همی با فلک قمار کند
❈۱۲❈
گرد معصفر نگر که وقت سحر
زود همی چرخ برعذار کند
در درمی زر نگر که صبح همی
با شب یا زنده کارزار کند
❈۱۳❈
این فلک روزگار خواره چنین
چند چه گوئی که روزگار کند؟
صانع قادر هگرز بیغرضی
گنبد گردان و کار و بار کند؟
❈۱۴❈
وانگه بر کار کن ستور همه
مردم را میر و کاردار کند؟
مرد در این تنگ راه ره نبرد
گر نه خرد را دلیل و یار کند
❈۱۵❈
جز که ز بهر من و تو مینکند
آنکه همی در شاهوار کند
نیست خبر گاو را ازانکه همی
نایرهای عود را چو نار کند
❈۱۶❈
این و هزاران هزار چیز فلک
بر من و بر تو همی نثار کند
شکر نعیمی که تو خوری که کند؟
گورخر و شیر مرغزار کند؟
❈۱۷❈
شاید اگر چشم سر ز بهر شرف
مرد در این ره یکی چهار کند
روی به علم و به دین نهد ز جهان
کاین دو به دو جهانش بختیار کند
❈۱۸❈
گر تو یکی خشک بید بیهنری
علم تو را سرو جویبار کند
ور چه تو راست مست کرد جهل، همان
علم ز مستیت هوشیار کند
❈۱۹❈
علم زدریا تو را به خشک برد
علم زمستانت را بهار کند
علم دل تیره را فروغ دهد
کند زبان را چو ذوالفقار کند
❈۲۰❈
جانش از آزار آن جهان برهد
هر که ز دین گرد جان ازار کند
پند پذیر، ای پسر، که پند تو را
پای به دین اندر استوار کند
کامنت ها