ناصرخسرو:صبا باز با گل چه بازار دارد؟ که هموارش از خواب بیدار دارد
❈۱❈
صبا باز با گل چه بازار دارد؟
که هموارش از خواب بیدار دارد
به رویش همی بر دمد مشک سارا
مگر راه بر طبل عطار دارد
❈۲❈
همی راز گویند تا روز هر شب
ازیرا به بهمن گل آزار دارد
چو بیمارگون شد ز نم چشم نرگس
مر او را همی لاله تیمار دارد
❈۳❈
سحر گه نگه کن که بر دست سیمین
به زر اندرون در شهوار دارد
نه غواص گوهر نه عطار عنبر
به نزدیک نرگس چه مقدار دارد؟
❈۴❈
بنالد همی پیش گلزار بلبل
که از زاغ آزار بسیار دارد
زره پوش گشتند مردان بستان
مگر باغ با زاغ پیکار دارد
❈۵❈
کنون تیرگلبن عقیق و زمرد
از این کینه بر پر و سوفار دارد
بیابد کنون داد بلبل که بستان
همه خیل نیسان و ایار دارد
❈۶❈
عروس بهاری کنون از بنفشه
گشن جعد وز لاله رخسار دارد
بیا تا ببینی شگفتی عروسی
که زلفین و عارض به خروار دارد
❈۷❈
نگویم که طاووس نر است گلبن
که گلبن همی زین سخن عار دارد
نه طاووس نر از وشی پر دارد
نه از سرخ یاقوت منقار دارد
❈۸❈
نه در پر و منقار رنگین سرشته
چو گل مشک خر خیز و تاتار دارد
چه گوئی جهان این همه زیب و زینت
کنون بر همان خاک و کهسار دارد؟
❈۹❈
چه گوئی که پوشیده این جامهها را
همان گنده پیر چو کفتار دارد؟
به سر پر درخت گل از برف و برگش
گهی معجر و گاه دستار دارد
❈۱۰❈
یکی جادوست این که او را نبیند
جز آن کز چنین کار تیمار دارد
نگه کن شگفتی به مستان بستان
که هر یک چه بازار و کاچار دارد
❈۱۱❈
نهاده به سر بر سمن تاج و، نرگس
به دست اندرون در و دینار دارد
سوی خویش خواند همی بیهشان را
همه سیرت و خوی طرار دارد
❈۱۲❈
بدانی که مست است هر رستنیای
نبینی که چون سر نگونسار دارد؟
نگردد به گفتار مستانه غره
کسی کو دل و جان هشیار دارد
❈۱۳❈
بر آتش زنش، ای خردمند، زیرا
که هشیار مر مست را خوار دارد
نگه کن که با هر کس این پیر جادو
دگرگونه گفتار و کردار دارد
❈۱۴❈
مکن دست پیشش اگر عهد گیرد
ازیرا که در آستی مار دارد
شدت پارو پیرارو، امسالت اینک
روش بر ره پار و پیرار دارد
❈۱۵❈
درخت جهان را مجنبان ازیرا
درخت جهان رنج و غم بار دارد
مده در بهای جهان عمر کوته
که جز تو جهان پر خریدار دارد
❈۱۶❈
به زنهار گیتی مده دل نه رازت
که گیتی نه راز و نه زنهار دارد
یکی منزل است این که هرک اندرو شد
برون آمدن سخت دشوار دارد
❈۱۷❈
یکی میزبان است کو میهمان را
دهان و شکم خشک و ناهار دارد
بدان میهمان ده مر این میزبان را
که او قصد این دیو غدار دارد
❈۱۸❈
به یک سو شو از راه و بنگر به عبرت
که با این گروه او چه بازار دارد
پر از خنده روی و لب و، دل ز کینه
برایشان پر از خشم و زنگار دارد
❈۱۹❈
تو را گر بدین دست بر منبر آرد
بدان دست دیگر دروندار دارد
چو راهت گشاده کند زی مرادی
چنان دان که در پیش دیوار دارد
❈۲۰❈
مرا پرس از مکر او کاستینم
ز مکرش به خون دل آهار دارد
همیشه در راحت این دیو بدخو
برآزاد مردان به مسمار دارد
❈۲۱❈
جفا و ستم را غنیمت شمارد
وفا و کرم را به بیگار دارد
خردمند با اهل دنیا به رغبت
نه صحبت نه کار و بیاوار دارد
❈۲۲❈
ولیکن همی با سفیه آشنائی
به ناکام و ناچار هنجار دارد
که خواهد کهش آن بد کنش درست باشد؟
که جوید که از بیخرد یار دارد؟
❈۲۳❈
بدو ده رفیقان او را ازیرا
سبکسار قصد سبکسار دارد
جز آن نیست بیدار کو دست و دل را
از این دیو کوتاه و بیدار دارد
❈۲۴❈
مر این بیوفا را ببیند حقیقت
کرا چشم دل نور دیندار دارد
جهان پیشه کاری است ای مرد دانا
که بر سر یکی نام بردار دارد
❈۲۵❈
حقیقت ببیند دگر سال خود را
چو چشم و دل خویش زی پار دارد
نشاید نکوهش مرو را که یزدان
در این کار بسیار اسرار دارد
❈۲۶❈
زدانا بس است آن نکوهش مرو را
که او را نه دانا نه سالار دارد
یکی بوستان است عالم که یزدان
ز مردم درو کشت و اشجار دارد
❈۲۷❈
از اینجا همی خیزدش غله لیکن
بدان عالم دیگر انبار دارد
همه برزگاران اویند یکسر
مسلمان و، ترسا که زنار دارد
❈۲۸❈
یکی را زمین سنان است و شوره
یکی کشت و پالیز و شد کار دارد
یکی چون درختی بهی چفده از بر
یکی گردنی چون سپیدار دارد
❈۲۹❈
یکی تخم خوردهاست وز بیفلاحی
همی گاو همواره بیکار دارد
یکی تخم کردهاست وز کار گاوش
تن کار کن لاغر و زار دارد
❈۳۰❈
مراین هردو را هیچ دهقان عادل
چه گوئی که یکسان و هموار دارد؟
یکی روزنامه است مر کارها را
که آن را جهاندار دادار دارد
❈۳۱❈
بیاموز و آنگه بکن کار دنیی
که کار ای پسر دانش و کار دارد
جز آن را مدان رسته از بند آتش
که کردار در خورد گفتار دارد
❈۳۲❈
نصیحت پذیرد ز گفتار حجت
کسی کو دل و خوی احرار دارد
کامنت ها