ناصرخسرو:ای شده چاکر آن درگه انبوه بلند وز طمع مانده شب و روز بر آن در چو کلند
❈۱❈
ای شده چاکر آن درگه انبوه بلند
وز طمع مانده شب و روز بر آن در چو کلند
بر در میر تو، ای بیهده، بسته طمعی
از طمع صعبتر آن را که نه قید است و نه بند
❈۲❈
شوم شاخی است طمع زی وی اندر منشین
ور نشینی نرهد جانت از آفات و گزند
گر بلند است در میر تو سر پست مکن
به طمع گردن آزاد چنین سخت مبند
❈۳❈
گر بلندیی در او کرد چنین پست تو را
خویشتن چونکه فرونفگنی از کوه بلند؟
دیوت از راه ببرده است، بفرمای، هلا
تات زیر شجر گوز بسوزند سپند
❈۴❈
حجت آری که همی جاه و بزرگی طلبی
هم بر آن سان که همی خلق جهان میطلبند
گر هزار است خطا، ای بخرد، جمله خطاست
چند از این حجت بی مغز تو، ای بیهده، چند؟
❈۵❈
گر کسی خویشتن خویش به چه در فگند
خویشتن خیره در آن چاه نبایدت فگند
گر بخندند گروهی که ندارند خرد
تو چو دیوانه به خندهٔ دگران نیز مخند
❈۶❈
دانشآموز و چو نادان ز پس میر ممخ
تا چو دانا شوی آنگه دگران در تو مخند
بیسپاسی بکنی رند نمائی به ازانک
به سپاسیت بپوشند به دیبای و پرند
❈۷❈
شادی و نیکوی از مال کسان چشم مدار
تا نمانی چو سگان بر در قصاب نژند
گردن از بار طمع لاغر و باریک شود
این نبشته است زرادشت سخندان در زند
❈۸❈
ترفت از دست مده بر طمع قند کسان
ترف خود خوش خور و از طمع مبر گاز به قند
سودمند است سمند ای خردومند ولیک
سودش آن راست سوی من که مرو راست سمند
❈۹❈
مر مرا آنچه نخواهی که بخری مفروش
بر تنم آنچه تنت را نپسندی مپسند
سپس آنچه نه آن تو بود خیره متاز
کانچه آن تو بود سوی تو آید چو نوند
❈۱۰❈
عمر پرمایه به خواب و خور برباد مده
سوزن زنگ زده خیره چه خری به کلند؟
پیش از آن کهت بکند دست قوی دهر از بیخ
دل از این جای سپنجیت همی باید کند
❈۱۱❈
عمر را بند کن از علم و ز طاعت که تو را
علم با طاعت تو قید دوان عمر تواند
بر سر و پای زمانهٔ گذران مرد حکیم
بهتر از علم و زطاعت ننهد قید و کمند
❈۱۲❈
خاطرت زنگ نگیرد نه سرت خیره شود
گر بگیرد دل هشیار تو از حکمت پند
کامنت ها