ناصرخسرو:فرشته و پری و دیو را بدانستم که هست و نیز بباید بهست بر، تکرار
❈۱❈
فرشته و پری و دیو را بدانستم
که هست و نیز بباید بهست بر، تکرار
زما و کیف بگوی و برسم برهان گوی
گر آمدست برون این سخنت از استار.
همی گوید این مرد که مقرم که فرشته و پری و دیو هست، ولیکن هم این اقرار بی برهان بس نباشد. بگوی که چیست هر یکی از این؟ و چکونه است؟ چنانک گفت «زما و کیف بگوی، و برسم برهان گوی.» و ماهیت چیز چه چیزی او باشد، و ان تفحص باشد از جنس چیز. و کیفیت او چگونگی باشد، و آن شکل و رنگ او باشد، اگر جسم باشد، و صفات فعل باشد اگر نه جسم باشد، چنانک کسی گوی درخت بمثل، و کسی بپرسد «که درخت چه باشد؟» این ازو باز جستن باشد از جنس درخت. و جوابش آن باشد اگر اینجا چیزی از گیا رسته باشد (که) گویندش: ازین جنس باشد درخت. واگر اینجا چیزی نباشد، گویندش: درخت جسمی باشد افزاینده و مر خاک و آب را بصورتی دیگر کننده. و آنکه گوید «درخت چگونه باشد؟» گویندش: یک سرش بزمین فرو باشد، و یک سرش بهوا بر باشدبشاخها و برگها بسیار. این معنی «ماو کیف» است، کهاندرین بیتها از آن پرسیده است.
و جواب عقلی فلسفی هر کسی را کز فرشته پرسد که «چیست؟» آنست که گفتند که این اجرام کواکب آسمان فرشتگاناند و زندگان و سخن گویانند، و بفرمان خدایاندر عالم کارکناناند. و ثابت بن قره الحرانی که مر کتب فلسفه را ترجمه او کردست از زبان و خط یونانی بزبان و خط تازی برآنک افلاک و کواکب احیا و نطقااند برهان کردست و گفتست که «مردم را حیات و سخن بر انست که جسد او شریفتر جسدیست واندر شریفترجسدی کآن جسد مردم است شریفتر نفسی فرود آمدست، و آن نفس زنده و سخن گویست.» و این مقدمه صادقانه است. آنگاه گفته است و«افلاک و انجم را اجساد ایشان بغایت شرف و لطافتست، و بنهایت پاکیزگی است.» و این مقدمهئی دیگر است صادقه. نتیجه این دو مقدمه آن آید که مر افلاک و انجم را نفسی باشد بغایت شرف و چو نفسی که بغایت شرفست نفس ناطقه است، مر این افلاک و انجم را نفس ناطقه است، و ایشان زندگان و سخنگویانند. این برهانیست که این فیلسوف کرده است بر آنک فرشتگان افلاک و کواکباند و سخنگویاند.
و جواب عقلی فلسفی هر کسی را کز فرشته پرسد که «چیست؟» آنست که گفتند که این اجرام کواکب آسمان فرشتگاناند و زندگان و سخن گویانند، و بفرمان خدایاندر عالم کارکناناند. و ثابت بن قره الحرانی که مر کتب فلسفه را ترجمه او کردست از زبان و خط یونانی بزبان و خط تازی برآنک افلاک و کواکب احیا و نطقااند برهان کردست و گفتست که «مردم را حیات و سخن بر انست که جسد او شریفتر جسدیست واندر شریفترجسدی کآن جسد مردم است شریفتر نفسی فرود آمدست، و آن نفس زنده و سخن گویست.» و این مقدمه صادقانه است. آنگاه گفته است و«افلاک و انجم را اجساد ایشان بغایت شرف و لطافتست، و بنهایت پاکیزگی است.» و این مقدمهئی دیگر است صادقه. نتیجه این دو مقدمه آن آید که مر افلاک و انجم را نفسی باشد بغایت شرف و چو نفسی که بغایت شرفست نفس ناطقه است، مر این افلاک و انجم را نفس ناطقه است، و ایشان زندگان و سخنگویانند. این برهانیست که این فیلسوف کرده است بر آنک فرشتگان افلاک و کواکباند و سخنگویاند.
و فلاسفه مر پری را نشناسند، اما دیو را مقرندو گویند: نفسهاء جاهلان بد کردار کز جسد جدا شوند اندرین عالم بمانند، بدانچ بر حسرت شهوتها حسی بیرون شوندازجسد، و آن آرزوها مر اورا بر کشند، و نتوانند که از طبایع بر گذرند. (اندر) جسمی زشت شود آن نفس، واندر عالم همی گردد، و مردمان را بفریبد، و بد کر داری آموزد، واندر بیابانها مردمان را راه گم کند تا هلاک شوند، چنانک محمد زکریا رازی گفته است «اندر کتاب (علم) الهی» خویش، که «نفسهاء بد کرداران که دیو شوند، خویشتن بصورتی مر کسانی را بنمایند، و مر ایشان را بفرمایند که رو! مردمانرا بگوی که سوی من فرشته ئی آمد و گفت که خدای ترا پیغامبری داد، و من آن فرشتهام! تا بدین سبب در میان مردمان اختلاف افتد، و خلق کشته شود بسیاری، بتدبیر آن نفس دیو گشته.» و ما بر رد قول این مهوس بیباک سخن گفتهایماندر کتاب «بستان العقول.» اکنون بجواب این هوس مشغول نشویم برینجا که از مقصود باز مانیم. اینست قول فلاسفهاندر فرشته و دیو.
و اما جواب اهل تایید هر سوال را آنست که ما بدستوری خازن علم کتاب خدای و شریعت رسول علیهالسلام و علی وارث مقامه گوییم: فرشته روح مجرد است، آنکه ایجاد او از باری سبحانه بابداع بوده است: از عقل و نفس و جد و فتح و خیال، که نامه آن اندر ظاهر کتاب و شریعت بقلم و لوح و اسرافیل و میکاییل و جبرئیل است. و موجودات ابداعی را دو اصل است: از عقل و نفس. وز آن سه فرعست: جد و فتح و خیال. و دو اصل امر موجودات جسمانی خلقی راست: از آبا و امهات، اعنی انجم و افلاک، و طبایع. و مولود ازین سه است: از معادن و نبات و حیوان که آخر آن مردمست. و دو اصل مر دین رااندر عالم صغیر است: از رسول و وصی. و سه فرع ایشان امام و حجت وداعیست. و فروع هر مولودی ازین موالید بسیارست.
و اما جواب اهل تایید هر سوال را آنست که ما بدستوری خازن علم کتاب خدای و شریعت رسول علیهالسلام و علی وارث مقامه گوییم: فرشته روح مجرد است، آنکه ایجاد او از باری سبحانه بابداع بوده است: از عقل و نفس و جد و فتح و خیال، که نامه آن اندر ظاهر کتاب و شریعت بقلم و لوح و اسرافیل و میکاییل و جبرئیل است. و موجودات ابداعی را دو اصل است: از عقل و نفس. وز آن سه فرعست: جد و فتح و خیال. و دو اصل امر موجودات جسمانی خلقی راست: از آبا و امهات، اعنی انجم و افلاک، و طبایع. و مولود ازین سه است: از معادن و نبات و حیوان که آخر آن مردمست. و دو اصل مر دین رااندر عالم صغیر است: از رسول و وصی. و سه فرع ایشان امام و حجت وداعیست. و فروع هر مولودی ازین موالید بسیارست.
پس فرشتگان ابداعی مجرداند که وجود ایشان بفعل ایشانست. و فعل ایشان اندر افلاک و کواکب پدیدست، که نور و قوت افلاک و کواکب که ایشان فرشتگان دیدنی و ناشنودنیاند از آن فرشتگان ابداعیست. و غرض الهی از تقدیر این فرشتگان خلقی دیدنی تحصیل فرشتگان بقوت است از مردم. و مرین فرشتگان را بقوت را رسول و وصی او بفعل آرند، بمیانجی کتاب و شریعت. و چنانک ستارگان که فرشتگان دیدنیاند میانجیاناند میان آن فرشتگان ابداعی که بفعل فرشتگان (اند) ومیان مردمان که بقوت فرشتگاناند از بهر پدیدآوردن ایشان، انبیاو اوصیا و امامان نیز میانجیانند میان فرشتگان بقوت که مردماناند و میان فرشتگان بفعل کآن اولی و ابداعیاند، تا مر اینها را بمیانجی کتاب و شریعت بفعل فرشته کنند.و هرکه مر فرشته بقوت را بفعل تواندآوردن، او بمنزلت فرشتگی رسیده باشد، و او خلیفت خدا باشداندر زمین، چنانک همی گوید: قوله «ولونشا لجعلنا منکم ملئکه فی الارض یخلفون».و بدین سبب بود که خدای مارا بفرمود پس از ایمان بدو سبحانه گرویدن بفرشتگان او بکتابهاء او و بپیغامبران او، چنانک گفت: قوله «والمومنون کل آمن بالله و ملئکه و کتبه و رسله.»
و خدای تعالی از آفریدگان خویش دو گروه را یاد کرد که از بهر پرستش خویش آفریدم. یکی جن را گفت که آن را بپارسی «پری» گویند، و دیگر انس را یعنی مردم را چنانک گفت: قوله«و ما خلقت الجن والانس الا لیعبدون.» و نگفت «دیو را آفریدیم» بل گفت «دیوان پریان بودند، بی فرمان شدند، و دیو گشتند بمعصیت خدای خویش» بدین آیت: قوله«و اذ قلنا للملئکه اسجدوا لآدم، فسجدوا الاابلیس کان من الجن ففسق عن امر ربه». و علت وجود دیو بحکم این آیت وجود مردمست، از بهر آنک همی گوید: ابلیس پیش از آنک مر اورا طاعت آدم فرمود، از پریان بود. پس آفریده بدو قسم بود: یکی مردم و دیگر پری. و پری بدو قسم شد: یکی فرشته و دیگر دیو،. اعنی آنچ از پری بطاعت بماند فرشته شد، و انچ بی طاعت شد دیو گشت. و فرقی نکرداندر کتاب میان فرشته و پری، جز بدانک گفت: چو پری بی طاعت شد دیو گشت؛ و اگر نه فرشته و پری را بیک منزلت نهاده است، بدین آیت: قوله«واذ قلنا للملئکه اسجدوا لآدم، فسجدوا الا ابلیس کان من الجن.»همی گوید «چو فرشتگان را گفتیم مر آدم را سجده کنید، سجده کردهاند مگر ابلیس کو از پریان بود» یعنی از فرشتگان بود. پس بدبن آیت ظاهر است که پری بود، و آنچ عاصی نگشت، فرشته شد چنانک آنچ عاصی شد دیو گشت. پس پدید آمد که علت فرشته شدن پری طاعتست، و علت دیو گشتن پری معصیتست. و طاعت و معصیت جز بمیانجی رسول نباشد مر خدای را، همچنین که بحدیث آدم همی گوید: چو ابلیس مر او را طاعت نداشت، سپس از انک فرشته بود، دیو گشت.
و خدای تعالی از آفریدگان خویش دو گروه را یاد کرد که از بهر پرستش خویش آفریدم. یکی جن را گفت که آن را بپارسی «پری» گویند، و دیگر انس را یعنی مردم را چنانک گفت: قوله«و ما خلقت الجن والانس الا لیعبدون.» و نگفت «دیو را آفریدیم» بل گفت «دیوان پریان بودند، بی فرمان شدند، و دیو گشتند بمعصیت خدای خویش» بدین آیت: قوله«و اذ قلنا للملئکه اسجدوا لآدم، فسجدوا الاابلیس کان من الجن ففسق عن امر ربه». و علت وجود دیو بحکم این آیت وجود مردمست، از بهر آنک همی گوید: ابلیس پیش از آنک مر اورا طاعت آدم فرمود، از پریان بود. پس آفریده بدو قسم بود: یکی مردم و دیگر پری. و پری بدو قسم شد: یکی فرشته و دیگر دیو،. اعنی آنچ از پری بطاعت بماند فرشته شد، و انچ بی طاعت شد دیو گشت. و فرقی نکرداندر کتاب میان فرشته و پری، جز بدانک گفت: چو پری بی طاعت شد دیو گشت؛ و اگر نه فرشته و پری را بیک منزلت نهاده است، بدین آیت: قوله«واذ قلنا للملئکه اسجدوا لآدم، فسجدوا الا ابلیس کان من الجن.»همی گوید «چو فرشتگان را گفتیم مر آدم را سجده کنید، سجده کردهاند مگر ابلیس کو از پریان بود» یعنی از فرشتگان بود. پس بدبن آیت ظاهر است که پری بود، و آنچ عاصی نگشت، فرشته شد چنانک آنچ عاصی شد دیو گشت. پس پدید آمد که علت فرشته شدن پری طاعتست، و علت دیو گشتن پری معصیتست. و طاعت و معصیت جز بمیانجی رسول نباشد مر خدای را، همچنین که بحدیث آدم همی گوید: چو ابلیس مر او را طاعت نداشت، سپس از انک فرشته بود، دیو گشت.
پس واجب آید که رسول هم سوی پری رسول بود و هم سوی مردم، چنانکاندر کتاب حق همی گوید: قوله«قل اوحی الی انه استمع نفر من الجن فقالوا انا سمعنا قرآنا عجبا یهدی الی الرشد.» و دیگر جای گفت مر رسول خویش را که «چو گروهی را از پریان سوی تو فرستادیم تا قرآن را بشنوند، گفتند: گوش دارید! و چو بشنودند، سوی قوم خویش شدند و گفتند: ای قوم ما! اجابت کنید داعی خدای را» چنانک گفت: قوله«واذ صرفنا الیک نفرامن الجن یستمعون القرآن فلما حضروا قالو انصتوا. فلما قضی و لوا الی قومهم منذرین.» و دیگر جای گفت «بگوی که ای مردمان! من پیغامبر خدایم سوی شما» هر دو.یعنی مردم و پری، و لفظ «جمیعا» همی گرد آورد مر پری را با مردم، و همی دلیل شود این لفظ بر آنک پری از مردمست، چو همی گوید: «ای مردمان! من پیغامبر خدایم سوی شما هر دو» یعنی مردم و پری قوله: «قل یا ایهالناس انی رسولالله الیکم جمیعا» و نیزاندر سوره الرحمن بر سبیل عتاب سی و یک جای همی گوید «ای مردمان! و پریان بکدام نعمتهاء خدای تان همی مر پیغامبر را دروغ زن کنید؟» قوله «فبای آلاء ربکما تکذبان»پس بدین آیتها درست شد که رسول هم سوی مردم و هم سوی پریان رسول بود.
و واجب است دانستن که مردم بدو فرقتانداندر عالم دین: یک فرقت پریان، ودیگر آدمی. و پریان «دو فرقتًاند، که هر که از ایشان بر طاعت بماند، فرشته بیرون شود ازین عالم؛ و هر که از طاعت باز گردد، دیو بیرون شود ازین عالم. و معروفست میان عامه که پری نیکو روی است، و دیو زشت روی است. و چو زشتی دیو بمعصیت است، واجبست که نیکوئی پری بطاعت است. و این نیکوئی و زشتی باعتقاد است، که آن صورت نفسانی است نه جسمانی. و پریان از مردمان پنهاناند سوی عامه، و نام پری بتازی «جن» است، و جن پوشیده باشد. پس پدید آمد کز امت رسول گروهی پنهاناند، و گروهی آشکارااند، و آنها که پنهاناند فرشتگاناند بحد وقوت:هر که ازین عالم بر طاعت بیرون شود، فرشته شود بحد فعل؛ و هر که از طاعت باز گردد، دیو شودبحد قوت ؛ اگر آن دیو ازین عالم بیرون شود، دیو باشد بحد فعل.و آنها که آشکارااند، پریاناندبحد قوت، و تا پری نشوند بحد فعل، بحد قوت فرشته نباشند، و هر که بحد قوت فرشته نشود، بفعل فرشته نشود. پس هر که ازین گروه که آشکارااند پری شود، پنهان شود ازآن دیگران، تا چو پری شود، فرشته شود. و این که گفتیم مثل است بر اهل ظاهر و باطن، که هر که از ظاهر بباطن آید، چنان باشد که مردم پری شود و نیکو صورت شود..وزین هر دو امت دیواناند بنزدیک پیغمبر علیهالسلام اعنی آنها که از حد پنهانی باز گردند، دیوان جن چنیناند، (و آنها) که از آشکارگی باز گردند، تااندر حد پنهانگی بیایند، شیاطین انسی (چنین)اند، چنانک خدای تعالی گفت: قوله «و کذللک جعلنا لکل نبی عدوا شیاطین الانس و الجن» و گوییم که نفس ناطقهاندر هر مردمی فرشته بقوت است، و فرشته بقوت پریست چنانک گفتیم: و نفس شهوانی و نفس غضبیاندر هر کسی دو دیو بقوت است. هرکسی که ناطقه او مر غضبی را و شهوانی را بطاعت خویش آرد، آنکس فرشته شود. و هر کس که شهوانی و غضبی او مر ناطقه او را بطاعت خویش آرد، آنکس بفعل دیو شود. و رسول مصطفی علیهالسلام گفت که مردم را دو دیو است که همی فریبندش، بدین خبر«لکل انسان شیطانان یغویانه.»اندرین خبر پسداست که مردم نفس ناطقه است که او یکیست، و دیو او دو است: یکی نفس شهوانی و دیگر غضبی. پس مر او اورا گفتندکه «ای رسول! مر ترا این دو دیو هست؟.»اوگفت: «مرا دو دیو بود، ولیکن خدای مرا بر ایشان نصرت داد، تا مسلمان کردمشان.» و لفظ خبر آنست که گفت: خبر«کانا لی شیطانان، و لکن نصرنی الله علیهمافاسلما» و پس ظاهر کردیم کهاندر مردم فرشته است و دیو هست، و او خود پریست. ودیو آفریده خدا نیست، بلک وجود دیو بمعصیت اوست. و پریان فرشتگانندبحد قوت، و بحد فعل همی آیند چون بر طاعت همی روند، و دیوان نیز بفعل همی آیند چو بر معصیت همی روند. و مردمان فرشتگان و دیوانند بحدقوت، و آن عالم پر فرشته و دیو بحد فعلست. و این بیانی مفصل و مشروحست.
و واجب است دانستن که مردم بدو فرقتانداندر عالم دین: یک فرقت پریان، ودیگر آدمی. و پریان «دو فرقتًاند، که هر که از ایشان بر طاعت بماند، فرشته بیرون شود ازین عالم؛ و هر که از طاعت باز گردد، دیو بیرون شود ازین عالم. و معروفست میان عامه که پری نیکو روی است، و دیو زشت روی است. و چو زشتی دیو بمعصیت است، واجبست که نیکوئی پری بطاعت است. و این نیکوئی و زشتی باعتقاد است، که آن صورت نفسانی است نه جسمانی. و پریان از مردمان پنهاناند سوی عامه، و نام پری بتازی «جن» است، و جن پوشیده باشد. پس پدید آمد کز امت رسول گروهی پنهاناند، و گروهی آشکارااند، و آنها که پنهاناند فرشتگاناند بحد وقوت:هر که ازین عالم بر طاعت بیرون شود، فرشته شود بحد فعل؛ و هر که از طاعت باز گردد، دیو شودبحد قوت ؛ اگر آن دیو ازین عالم بیرون شود، دیو باشد بحد فعل.و آنها که آشکارااند، پریاناندبحد قوت، و تا پری نشوند بحد فعل، بحد قوت فرشته نباشند، و هر که بحد قوت فرشته نشود، بفعل فرشته نشود. پس هر که ازین گروه که آشکارااند پری شود، پنهان شود ازآن دیگران، تا چو پری شود، فرشته شود. و این که گفتیم مثل است بر اهل ظاهر و باطن، که هر که از ظاهر بباطن آید، چنان باشد که مردم پری شود و نیکو صورت شود..وزین هر دو امت دیواناند بنزدیک پیغمبر علیهالسلام اعنی آنها که از حد پنهانی باز گردند، دیوان جن چنیناند، (و آنها) که از آشکارگی باز گردند، تااندر حد پنهانگی بیایند، شیاطین انسی (چنین)اند، چنانک خدای تعالی گفت: قوله «و کذللک جعلنا لکل نبی عدوا شیاطین الانس و الجن» و گوییم که نفس ناطقهاندر هر مردمی فرشته بقوت است، و فرشته بقوت پریست چنانک گفتیم: و نفس شهوانی و نفس غضبیاندر هر کسی دو دیو بقوت است. هرکسی که ناطقه او مر غضبی را و شهوانی را بطاعت خویش آرد، آنکس فرشته شود. و هر کس که شهوانی و غضبی او مر ناطقه او را بطاعت خویش آرد، آنکس بفعل دیو شود. و رسول مصطفی علیهالسلام گفت که مردم را دو دیو است که همی فریبندش، بدین خبر«لکل انسان شیطانان یغویانه.»اندرین خبر پسداست که مردم نفس ناطقه است که او یکیست، و دیو او دو است: یکی نفس شهوانی و دیگر غضبی. پس مر او اورا گفتندکه «ای رسول! مر ترا این دو دیو هست؟.»اوگفت: «مرا دو دیو بود، ولیکن خدای مرا بر ایشان نصرت داد، تا مسلمان کردمشان.» و لفظ خبر آنست که گفت: خبر«کانا لی شیطانان، و لکن نصرنی الله علیهمافاسلما» و پس ظاهر کردیم کهاندر مردم فرشته است و دیو هست، و او خود پریست. ودیو آفریده خدا نیست، بلک وجود دیو بمعصیت اوست. و پریان فرشتگانندبحد قوت، و بحد فعل همی آیند چون بر طاعت همی روند، و دیوان نیز بفعل همی آیند چو بر معصیت همی روند. و مردمان فرشتگان و دیوانند بحدقوت، و آن عالم پر فرشته و دیو بحد فعلست. و این بیانی مفصل و مشروحست.
کامنت ها