ناصرخسرو:هرچیزی که او را بیابند یکبار و آنگه نابوده شود پس بار دیر همچنان پیدا آید، و آن نابوده شده...
هرچیزی که او را بیابند یکبار و آنگه نابوده شود پس بار دیر همچنان پیدا آید، و آن نابوده شده جایی نبود کز آن همانجای پیدا آمد، آن چیز جزئی باشد از کلی که از آن کل پیدا شود و بدان کل باز شود. چنانک موجود است اندر شخص مردم گرمی و سردی و تری و خشکی اندر وقتی و باز نابوده شود بمرگ جسمانی آن مردم، یا مران را بذات او نیابند البته، و باز بوقتی دیگر پیدا شود اندر شخص دیگر همچنانک پیش از آن جای دیگر بوده بود.
پس دانسته شد که این جزء های گرمی و سردی و تری و خشگی را کلهاست که این جزء ها از آن است و بدان باز شود پس گوئیم که همچنین چون باز یافتیم جوهری که او را شناخته نیک و بد است و اثر کرد اندر شخص مردم، و او اندر یابنده پوشیدها بود. پس آن شخص مردم که این گوهر از آن پیدا شده بود ناپدید شد، و باز ماننده آن شخص دیگر پیدا شد که اندران شخص پیش از پیدا شدن آن جوهر اثری بود، بدانستیم که این جزئیست که همی پیدا شود از کلی و باز بدو باز شود، پس درست شد که نفسهای جزئی را کل است و آن کل بعالم طبیعت محیط است و نیز اتفاق است میان اهل علم و حکمت که صورت مردم عالم صغیر است و عالم بزرگ ایشان کبیر است. پس گوئیم که جزء های انسان کبیر که عالم است پراگنده است و منفعتهای آن پیدا نشود مگر اندر عالم صغیر که مردم است و جزء های او مجموع است، پس درست شد که عالم صغیر که مردم است غرض آفریدگار است که انسان کبیر را آفرید که عالم است، و این جزء هاست از کل خویش که منفعت های عالم اندرو همی پدید آید، وهمچنین جزء های عالم با منفعتهای او پیدا نشود مگر بکسب کردن این نفسهای جزئی از کل خویش مر فائده های او را، و چون مر نفسهای مردم را الفنجیده یافتیم اندر عالم آن عالم دانستیم که مرین جزء ها را کلی هست، از بهر آنک اندر عالم هیچ کلی کسب نکند ازچیزی همچون خویشتن کل بلک جزء کسب کند ازجزئی دیگر همچون خویشتن، چون زمینی کلی که زیادتی نمی جوید از زمینی دیگر، و نه کل آب زیاد همی جوید از آبی دیگر کل همچون خویشتن، و نه کل هواء کسبی همی کند از هوائی دیگر و نه آتش کل زیادتی همی گیرد از آتشی دیگر، بلک جزء های خاک را همی ببنیم کز دیگر جزء های خاک زیادت همی پذیرد و قوی همی شود و همچنان جزء های دیگر او که از جزء های کل خویش هر یکی قوی همی شود و زیادت همی گیرد و کل هریکی ازین چهار رکن بر حال خویشتن است بی هیچ زیادت و نقصان، و بی نیاز است کلها از کسب. و چون این مقدمات دانسته شد و نفسها را یافتیم که اندر شخصها فائده همی گیرد از دیگر نفسها که اندر دیگر شخصها اند دانستیم که نفسها اندر حد جزئی اند که فائده دهنده و فائده پدیرنده اند و چون نشان جزئی نفسها بدین روی که زیادت پذیرند از مانندان خویش، درست پیدا آمد که این نفسها را کلی هست که پدید آمدن ایشان ازوست و بازگشتنشان بدوست.
پس دانسته شد که این جزء های گرمی و سردی و تری و خشگی را کلهاست که این جزء ها از آن است و بدان باز شود پس گوئیم که همچنین چون باز یافتیم جوهری که او را شناخته نیک و بد است و اثر کرد اندر شخص مردم، و او اندر یابنده پوشیدها بود. پس آن شخص مردم که این گوهر از آن پیدا شده بود ناپدید شد، و باز ماننده آن شخص دیگر پیدا شد که اندران شخص پیش از پیدا شدن آن جوهر اثری بود، بدانستیم که این جزئیست که همی پیدا شود از کلی و باز بدو باز شود، پس درست شد که نفسهای جزئی را کل است و آن کل بعالم طبیعت محیط است و نیز اتفاق است میان اهل علم و حکمت که صورت مردم عالم صغیر است و عالم بزرگ ایشان کبیر است. پس گوئیم که جزء های انسان کبیر که عالم است پراگنده است و منفعتهای آن پیدا نشود مگر اندر عالم صغیر که مردم است و جزء های او مجموع است، پس درست شد که عالم صغیر که مردم است غرض آفریدگار است که انسان کبیر را آفرید که عالم است، و این جزء هاست از کل خویش که منفعت های عالم اندرو همی پدید آید، وهمچنین جزء های عالم با منفعتهای او پیدا نشود مگر بکسب کردن این نفسهای جزئی از کل خویش مر فائده های او را، و چون مر نفسهای مردم را الفنجیده یافتیم اندر عالم آن عالم دانستیم که مرین جزء ها را کلی هست، از بهر آنک اندر عالم هیچ کلی کسب نکند ازچیزی همچون خویشتن کل بلک جزء کسب کند ازجزئی دیگر همچون خویشتن، چون زمینی کلی که زیادتی نمی جوید از زمینی دیگر، و نه کل آب زیاد همی جوید از آبی دیگر کل همچون خویشتن، و نه کل هواء کسبی همی کند از هوائی دیگر و نه آتش کل زیادتی همی گیرد از آتشی دیگر، بلک جزء های خاک را همی ببنیم کز دیگر جزء های خاک زیادت همی پذیرد و قوی همی شود و همچنان جزء های دیگر او که از جزء های کل خویش هر یکی قوی همی شود و زیادت همی گیرد و کل هریکی ازین چهار رکن بر حال خویشتن است بی هیچ زیادت و نقصان، و بی نیاز است کلها از کسب. و چون این مقدمات دانسته شد و نفسها را یافتیم که اندر شخصها فائده همی گیرد از دیگر نفسها که اندر دیگر شخصها اند دانستیم که نفسها اندر حد جزئی اند که فائده دهنده و فائده پدیرنده اند و چون نشان جزئی نفسها بدین روی که زیادت پذیرند از مانندان خویش، درست پیدا آمد که این نفسها را کلی هست که پدید آمدن ایشان ازوست و بازگشتنشان بدوست.
کامنت ها