ناصرخسرو:او را گوئیم که حقیقت از چیزها بگواهی عقل پیدا آید ، و اندر عقل یافته آنست که همه باید که ب...
او را گوئیم که حقیقت از چیزها بگواهی عقل پیدا آید ، و اندر عقل یافته آنست که همه باید که بدیها نیک شود و نمی باید که نیکها بد شود ، و معلوم است که بازگشت هر چیزی بدان باشد کزو پیدا شود . پس پیدا شد که نهایت بدیها نیک است و از نیک مر او را گذر نیست و نهایت نیکها بد نیست ، چه نیک خود نهایت است ، و نهایت را نهایت نیست . و چون معلوم شد که نهایت بدها نیک است ، معلوم شد که آغازش بودش همه بودها نیک است تا نهایت همه بودها بنیکی باشد ، از بهر آنک بازگشت هر چیزی بدان باشد که آغاز از آن بوده است . و توحید محض آنست که گوئیم مبدع حق پاک است از نیکی و بدی ، بیافرید مر عقل را و همه نیکی را اندر ذات او حاصل کرد بامر خویش بیواسطه ، و چون مر یکی بود لازم آید که آنچه از او بود یکی بود. و آن یکی نیک محض بود بی هیچ بدی و نظر عقل که پدید آمد بفرمان مبدع حق نفس بود که بپذیرفت فائده های عقلی را بی مکان و بی زمان و بی هنگامی ، و از نفس کلی همه نیکی است بذات خویش ، و او را دو علم است : یکی تمام و دیگری ناتمام ، آنک تمام است از جهت ذات نفس است که او تمام است اندر باب پذیرفتن فائده های عقلی ، و آنچ نه تمام است از جهت معلول اوست ، و آن هیولی است که عاجز است از پذیرفتن قوت نفس کلی بتمامی . و دلیل بر درستی ، این دعوی اینست که هر صانعی را از مردم هم چنین دو علم است : یکی تمام و یکی ناتمام . آنچ تمام است مقصود صانع است چون کرسی که او مقصود درودگر است و تمام است ، و آنچ نا تمام است از عاجزی دست افزار است و آن تراشها و سربارهای جوابها است ، و عمل نفس آنک تمام است آغاز حرکت وهمی است تا هیولی کز او پدید آمد ، و عاجزی هیولی آنست که او مر ذات خویش را پدید نتواند آوردن مگر بیاری ، صورت که آن از طبیعت است . و چون کز پدید آوردن ذات خویش بی یاری ، چیزی دیگر عاجز باشد نه چون چیزی باشد که او بی نیاز باشد از یاری کردن چیزی دیگری مر پدید آوردن ذات خویش را ، و آن نفس است که بی نیاز است از چیز دیگر بنظر عقل که بدو رسیده است . پس اندر ابداع مبدع حق چیزی نیست از بدی ، و نیز اندر نفی کردن بدی از جوهر عقل اثبات ذات است ، و اندر اثبات کردن بدی اندر جوهر عقل نفی کردن ذات عقل است ، و نیست اندر جوهر عقل آنک نفی کند مر ذات او را . پس اندر جوهر عقل چیزی نیست از بدی که اثبات شود ، بل کز جهت نفی توان گفتن اندر عقل مر بدی را چنانک گویی بدی اندر عقل نیست . و اگر اندر جوهر عقل چیزی از بدی ثابت بودی و جوهر او اصل همه نیکهاست اختلاف اندر جوهر او موجود بودی ، و چیزی که اندر جوهر او اختلاف باشد مر او را تباه شدن لازم آید ، و چیزی که او تباه شونده باشد بر او ایمنی نباشد و بدو میل نکند خرد جزیی ، و نفسهای خرد یافته میل کند بفائده گرفتن از عقل و توافق بودن بر اثبات جوهر عقل و دور کردن مر او را از تباه شدن . – پس درست شد بگواهی عقل جزیی که جوهر عقل کلی از استحالت دور است ، و نیکها اندرو موجود است . و هر چه نیکها اندر جوهر او موجود باشد بدیها از جوهر او دور باشد . و نیز جای بازگشتن نفسها آنک پیغمبران علیهم السلام خلق را بدان امید دادند بهشت است و بدی را از آنجای نفی کردند ، و گفتند که اندرو مرگ نباشد ، چنانک خدای تعالی گفت ، قوله تعالی: لا یذوقون فیها الموت الا الموته الاولی و وقیهم عذاب الجهیم گفت : نچشد اندر بهشت مرگ مگر آن مرگ نخستین و نگاه داشت ایشان را خدای از عذاب دوزخ . و گفتند : کز شراب بهشت درد سر نباشد ونه سپری شود چنانک گفت ، قوله : لا یصدعون عنها و لا ینزفون . پس چون جای ثواب بدین منزلت است از بی خلافی ، و آن اضافت عقلی است مر نفس کلی را که بهشت اوست ، بدین جوهر عقل که بوحدت باری تعالی و تقدس آفریده است دور است از همه بدیها .
کامنت ها