ناصرخسرو:از آن جا برفتیم، به شهری رسیدیم که قرول نام آن بود. جوانمردی ما را به خانه خود مهمان کرد. چ...
از آن جا برفتیم، به شهری رسیدیم که قرول نام آن بود.
جوانمردی ما را به خانه خود مهمان کرد. چون در خانه ی وی در آمدیم عربی بدوی در آمد، نزدیک من آمد، شصت ساله بوده باشد، و گفت قران به من آموز. «قل اعوذ برب الناس» او را تلقین میکردم و او با من میخواند. چون من گفتم «من الجنة و الناس»، گفت: «ارایت الناس»؟ یعنی «آیا آدم دیدهای؟» و گفت نیز بگو. من گفتم که سوره بیش از این نباشد. پس گفت: آن سوره «نقالة الحطب» کدامست؟ و نمی دانست که اندر سوره «تبت» «حمالة الحلب» گفته است نه «نقالة الحطب». و آن شب چندانکه با وی بازگفتم سوره «قل اعوذ برب الناس» یاد نتوانست گرفتن، مردی عرب شصت ساله.
جوانمردی ما را به خانه خود مهمان کرد. چون در خانه ی وی در آمدیم عربی بدوی در آمد، نزدیک من آمد، شصت ساله بوده باشد، و گفت قران به من آموز. «قل اعوذ برب الناس» او را تلقین میکردم و او با من میخواند. چون من گفتم «من الجنة و الناس»، گفت: «ارایت الناس»؟ یعنی «آیا آدم دیدهای؟» و گفت نیز بگو. من گفتم که سوره بیش از این نباشد. پس گفت: آن سوره «نقالة الحطب» کدامست؟ و نمی دانست که اندر سوره «تبت» «حمالة الحلب» گفته است نه «نقالة الحطب». و آن شب چندانکه با وی بازگفتم سوره «قل اعوذ برب الناس» یاد نتوانست گرفتن، مردی عرب شصت ساله.
کامنت ها