سرایندهٔ فرامرزنامه:چو تاریکی شب پدیدار شد سپه را زسر،رزم و پیکار شد
❈۱❈
چو تاریکی شب پدیدار شد
سپه را زسر،رزم و پیکار شد
فروهشت در کوه چون پر زاغ
برافروخت کیوان زکوکب چراغ
❈۲❈
فرامرز آسوده با لشکرش
به کام دل خود از آن کشورش
وزآن سو گریزان شده هندوان
سوی رای رفتند جان ناتوان
❈۳❈
بگفتند با نامور شهریار
که ما را بد آمد ازین روزگار
فرامرز آمد بر ما دمان
ابا نامداران و جنگ آوران
❈۴❈
بکردیم رزمی نه برآرزو
زما کشته شد لشکر جنگجو
همانا که مان بخت برکشته است
کزین گونه لشکر همه کشته است
❈۵❈
چو بشنید رای فرومایه بخت
به تندی برآشفت و آمد زتخت
یکی لشکری کرد آن نامدار
زنام آوران پنج ره صدهزار
❈۶❈
ابا پیل و کوس وهمان ساز جنگ
همان نامداران با فر وهنگ
روان کرد لشکر گروها گروه
از آن کوه وهامون گرفته ستوه
❈۷❈
طلایه فرستاده از پیشتر
سپه ده هزاری ز پرخاشخر
وزآن سو فرامرز،مانند کوه
زبس تاختن،لشکر او ستوه
❈۸❈
طلایه فرستاد بر سوی هند
مبادا که آن بدنژادان سند
بیارند در تیره شب تاختن
فتد در هژبران زهر سو شکن
❈۹❈
همه هر چه بایست کرد وبگفت
سوی خوابگه شد زمانی بخفت
کامنت ها