سرایندهٔ فرامرزنامه:سپهبد چو از کوه،لشکر کشید شب تیره،ابر سیه بردرید
❈۱❈
سپهبد چو از کوه،لشکر کشید
شب تیره،ابر سیه بردرید
چو زرین درفشی برآورد زاغ
سرش برتر آمد زافراز باغ
❈۲❈
بر شاه ایران زمین کرد روی
ابا پور فرخ گو نامجوی
به شادی همی رفت آن راه دور
دلش بود خرم زکردار پور
❈۳❈
همه راه با باز و با یوز و سگ
ز زنخجیر و از مرغ پرواز و تک
گهی پهلوان زاده پرهنر
به پیکان فکندی دل گورنر
❈۴❈
گهی یوز بود و گه از کوه غرم
چو بادش گرفتی به تک،گرم گرم
گهی با سگ اندر بد آهو به تک
به تیزی زآهو سبق برده سگ
❈۵❈
بدین شادمانی فزون از دو ماه
تهمتن همی راند لشکر به راه
چوآمد به نزدیک ایران زمین
از ایشان خبر شد به شاه گزین
❈۶❈
پذیره فرستاد گردانش را
همه نامداران ایرانش را
ببردند پیل و سپاه و درفش
همان کوس زرین و زرینه کفش
❈۷❈
جهان پرغریو و هوا پرخروش
غو پهلوانان بدرید گوش
رسیدند بر پهلو سرفراز
یکایک ببردند او را نماز
❈۸❈
تهمتن،بزرگان ستایش نمود
سزاوار هرکس بدان سان که بود
از آن پس براندند تا پیشگاه
به دیدار نام آور پادشاه
❈۹❈
چوآمد تهمتن بر تخت شاه
جهاندار برخاست بر رسم و راه
گرفتش به بر،روی او بوسه داد
به دیدار پور وپدر گشت شاد
❈۱۰❈
ببوسید روی فرامرز شیر
جوان جهان گیر و گرد دلیر
همان نامداران که با او بدند
ابر شهریار،آفرین خوان شدند
❈۱۱❈
یکایک بپرسیدشان شهریار
زرنج ره دور و از کارزار
برتخت شه جمله سر بر زمین
نهادند وکردند بروآفرین
❈۱۲❈
بفرمود تا خوان بیاراستند
خورش هرچه بهتر از آن خواستند
چو خوردند نان،سروران مهان
یکی بزمگه ساخت شاه جهان
❈۱۳❈
زآواز نای و زبانگ سرود
همی داد ناهید،جان را درود
زالحان بربط زآواز چنگ
زبوی گل ولاله خوب رنگ
❈۱۴❈
هوا پرنوا و زمین پرنگار
سمن بر پری چهرگان میگسار
شهنشاه کیخسرو نامور
بپرسید از رستم پرهنر
❈۱۵❈
زکردار اسپهبد نوجوان
هژبر فرامرز روشن روان
تهمتن به پاسخ زبان برگشاد
به شه کرد رزم فرامرز یاد
❈۱۶❈
از آن رزم هایی که او کرده بود
زکار تجانو که بسپرده بود
زکار کمین کردن هندوان
زمکر و فریب شه جادوان
❈۱۷❈
بسی آفرین کرد شاه جهان
برآن نامور پهلوان جهان
همان باده خوردند تا نیم شب
گشاده به آسایش و کام،لب
❈۱۸❈
چوشد سرگران،هرکسی از شراب
برفتند مستان سوی جای خواب
کامنت ها