سرایندهٔ فرامرزنامه:چه خورشید با تیغ و زرین سپر نشست از بر تخت و دیهیم زر
❈۱❈
چه خورشید با تیغ و زرین سپر
نشست از بر تخت و دیهیم زر
سراسر درخشنده شد زو زمین
دو لشکر نشستند بر پشت زین
❈۲❈
مهارک سپه را به هامون کشید
زگرد سپه شد جهان ناپدید
چو رعد بهاران بغرید کوس
زمین،تیره گشت و سپهر،آبنوس
❈۳❈
دمید آتشی اندر آن کارزار
شرارش سنان بود و خنجر،شرار
همی گرد بر رفت مانند دود
زآسیب،رخساره مه کبود
❈۴❈
مهارک چنان ساخت مانند کوه
زمین بود از لشکر او ستوه
بدش هفت گرد دلاور جوان
همه کار دیده چو پیل ژیان
❈۵❈
به تن هریکی همچو کوهی سیاه
به مردی فزون هریک از صد سپاه
به تندی چوباد وبه پویه چو برق
سراپای ایشان به پولاد،غرق
❈۶❈
بیاورد پیش سپه شان بداشت
پس هر یکی لشکری بدگماشت
به پیلان بیاراست پس میمنه
پس و پشت لشکرش جای بنه
❈۷❈
بیاراست چون میمنه میسره
به پیلان جنگ آزما یکسره
باستاد در قبلگه خویشتن
ابا او یکی نامدار انجمن
❈۸❈
سپهبد نگه کرد و خیره بماند
به دل برهمی نام یزدان بخواند
همی گفت کاندر جهان کس ندید
بدین گونه لشکر نه هم کس شنید
❈۹❈
بدو رای گفت ای چهان پهلوان
بمان تا هم اکنون به روشن روان
فرستم به هر گوشه ای مهتری
به هرجا که مردیست درکشوری
❈۱۰❈
دگر نامداران که با من بدند
کنون پیش آن بد کنش ریمن اند
بخوانم یکایک دهم شان نوید
به گنج و به کشور به خوبی امید
❈۱۱❈
بدان تا بیایند نزدیک من
برافروزد این رای تاریک من
سپهبد بدوگفت کاین خود مباد
که من یارخواهم ز هندو نژاد
❈۱۲❈
همی چشم دارم به روز نبرد
مگر در زمانه نماندست مرد
تواین لشکر اندک من مبین
هنر باید از مرد،هنگام کین
❈۱۳❈
توای نامور شاه،دلشاد باش
زتیمار این لشکر آزادباش
دلاور بیاراست لشکرش را
گزیده سواران در خورش را
❈۱۴❈
ابر میمنه اشکش شیردل
که از خاک کردی به شمشیر گل
سوی میسره گردنستور بود
زتیغش دل دیو،رنجور بود
❈۱۵❈
چو با میمنه میسره برگماشت
به قلب اندرون رای را بازداشت
به پیش اندرون جای خود برگزید
زآوردگه گرد کین بردمید
❈۱۶❈
سپاه از دو رویه کشیدند صف
همه خنجر و گرز و نیزه به کف
چنان بر زدند و برآویختند
که از خاک و خون،گل برانگیختند
❈۱۷❈
برون کرد از آن سپه هفت گرد
که بنماید اندر هنر دستبرد
به پیش آمدش پهلو شیردل
به دست اندرش خنجر جان گسل
❈۱۸❈
بیاویخت آن دیو با پهلوان
خروشی برآمد زهردو جوان
خروشید هندو بر کردار ابر
به دست اندرش تیغ و بر تنش گبر
❈۱۹❈
حواله نمود از سر گرد تیغ
سپهبد به کردار غرنده میغ
سپر بر سرآورد چون شیر نر
فرو برد چنگش به بند کمر
❈۲۰❈
گرفت و برآورد و زد بر زمین
برو رای هندی بکرد آفرین
چو او کشته شد دیگری همچو دیو
که بود از نهیبش جهان پر غریو
❈۲۱❈
بیامد بر نامور پهلوان
به زین اندر افکند گرز گران
سنان بر سپهدار یل راست کرد
برافشاند بر چرخ گردنده گرد
❈۲۲❈
بزد نیزه بر سینه پهلوان
سوار هنرمند روشن روان
به تن برش جوشن همه بردرید
فرامرز یل تیغ کین برکشید
❈۲۳❈
زهندو غمی گشته و دل دژم
بزد خنجر و نیزه کردش قلم
دگر ره برآورد و زد بر سرش
به خون غرقه شد دوش و یال و برش
❈۲۴❈
یکی شادی آمد زایرانیان
کزآن درد بفزود بر هندوان
بیامد بر او تیغ کین کارگر
زجای اندر آمد یل پرهنر
❈۲۵❈
بزد تیغ بر گردن نامدار
به دو نیمه شد اسب و جنگی سوار
دگر هندوی همچو کوه سیاه
زآهن قبا و زآهن کلاه
❈۲۶❈
بیامد گرازان بر پهلوان
زمین گشته در زیر اسبش نوان
به دست اندرش نیزه آهنین
دلش پر ز خشم و رخش پر زچین
❈۲۷❈
به نیزه بر آن شیردل حمله کرد
زگردش رخ هور شد لاجورد
سپهبد بیامد برش تازیان
برو راست کرده به تندی سنان
❈۲۸❈
چو آمد بزد بر کمربند اوی
ز زین در ربودش به کردار گوی
زپشت تکاور برافراشتش
به کردار مرغی بینداختش
❈۲۹❈
همه پشت و یال و برش کرد خورد
روان پلیدش به دوزخ سپرد
بیامد دگر هندوی چون هیون
لبان پر زکف،دیده ها پر زخون
❈۳۰❈
همی آتش افشاند گفتی زابر
خروشش بدرید گوش هژبر
یکی خشت زهرآبداده به چنگ
دمان و ژیان همچو جنگی پلنگ
❈۳۱❈
بگردید با پهلوان دلیر
یکی باره ای همچو کوهی به زیر
بینداخت رخشنده خشت گران
برآمد به بازوی شیرژیان
❈۳۲❈
سپهبد برآشفت چون پیل مست
چوبازوش از خشت هندو بخست
از این گونه برداشت کوپال را
به گردون برافراشته یال را
❈۳۳❈
برآورد و زد سخت بر مغفرش
چو گو زیر پا اندرآمد سرش
بیامد زهندو دگر سروری
به زیر اندرش بادپا اشقری
❈۳۴❈
همیدون براویخت با نامور
سرافراز با خود ودرع و سپر
زکینه پرند آوری برکشید
خروشید و جوشید واندر دمید
❈۳۵❈
بزد بر سمند سپهدار گرد
سر بادپا بر زمین را سپرد
چو اسپ گرانمایه آمد به گرد
زپشت سمند،آن یل شیر مرد
❈۳۶❈
بجست و دم اسب هندو گرفت
بگرداند و زد بر زمین ای شگفت
چنان زد که شد خورد در کارزار
همان اسب جنگی و نامی سوار
❈۳۷❈
پیاده چو دیدند ایرانیان
فرامرز را همچو شیر ژیان
ببردند یک خنگ پولاد سم
خروشید با نای رویینه خم
❈۳۸❈
نشست از بر اسب و پولاد تیغ
گرفت وبیامد چو غرنده میغ
برآن لشکر هندوان حمله کرد
بزرگش نبود هیچ پیدا نه خورد
❈۳۹❈
زتیغش زمین گشت دریای خون
پس سروران اوفتاده نگون
به هفتم دگر هندوی سرفراز
به دست اندرش خنجر جان گداز
❈۴۰❈
بیامد بغرید چون دیو زوش
گرانمایه خنجر نهاده به دوش
بزد خنجر آبگون بر سرش
به دو نیمه شد کتف و یال و برش
❈۴۱❈
چو از هفت سرور بینداخت سر
سپاهش ابر هندوان گشت فر
به جنگ اندرآمد سراسر سپاه
برآمد همه خاک آوردگاه
❈۴۲❈
وز آن سو مهارک بزد کوس ونای
بجنبید و برداشت لشکر زجای
به پیش اندر آورد پیلان مست
کجا زیر پیشان شدی کوه،پست
❈۴۳❈
به ایران سپه برفکندند پیل
زگرد سپه شد هوا همچو نیل
دلاور سواران ایرانیان
کمان بر زه و تنگ بسته میان
❈۴۴❈
یکی تیره باران بکردند سخت
تو گفتی فروریخت شاخ درخت
زمین شد زباران تیر خدنگ
ابر پیل و بر پیلبان تار وتنگ
❈۴۵❈
بدوزید خرطوم پیلان به تیر
شد از تیر،روی زمین،آبگیر
زتیر یلان روی برگاشتند
همه رزمگه خوار بگذاشتند
❈۴۶❈
سپردند لشکر همه زیر پای
زهندو نماندند لشکر به جای
فکندند و گشتند و خستند شان
گرفتند و بردند و بستندشان
❈۴۷❈
از ایشان بسی خواسته یافتند
چو در جستن نام بشتافتند
ز اسب و زدیبا و در و گهر
زپیل و ز تخت و ز تاج و کمر
❈۴۸❈
به غارت هرآن چیز،هرکس که داشت
فرامرز یکسر به ایشان گذاشت
شب آمد به خرم دلی بازگشت
ابا بخت فرخنده دمساز گشت
❈۴۹❈
چنین است آیین جنگ ونبرد
سری بر سپهر و سری زیر گرد
گهی شادکامی دهد گاه رنج
بود شادی و رنج،هردو سپنج
❈۵۰❈
چو بر مرد،سر خواهد آمد زمان
نخواهد به گیتی بدن جاودان
همان به که با نام نیکو رود
به مردی زگیتی بی آهو رود
❈۵۱❈
وز آن سو چو هندو سپه برشکست
کس از نامداران هندو نرست
بزرگی ابا سی هزار از سران
ابا پیل و با تیغ و گرز و کمان
❈۵۲❈
گریزان شداز مهرک بدنژاد
بیامد بر رای نیکو نهاد
کامنت ها