سرایندهٔ فرامرزنامه:به آب اندر افکند کشتی برفت به سوی کهیلا بسیچید تفت
❈۱❈
به آب اندر افکند کشتی برفت
به سوی کهیلا بسیچید تفت
کهیلا جزیری به سان بهشت
تو گفتی که رضوان در او لاله کشت
❈۲❈
زبس دلگشای و ز بس خرمی
شدی زنده زو مرده آدمی
همانا که فرسنگ بودش دویست
که گفتی برو در زمین جای نیست
❈۳❈
زبس لشکر سرو و ایوان و باغ
پر از سنبل و لاله هامون وباغ
فراوان درو گلستان وسرای
به پاکی به سان بهشت خدای
❈۴❈
بسی مردم و هرچه هست اندروی
جهانی به خوبی پر از رنگ وبوی
درو شهریاری پر از نام وداد
جوانی خردمند و فرخ نژاد
❈۵❈
چوآگه شد از لشکر سرفراز
وزآن پهلوان زاده رزمساز
بزرگان لشکر همه گرد کرد
پذیره شدن را بیاراست مرد
❈۶❈
زپیلان جنگی ابا بوق و کوس
که از گردشا شد سپهر آبنوس
تبیره زدند و دمیدند نای
پذیره شدند و کشیدند های
❈۷❈
بیامد دمان تا به دریا کنار
زدریا برآمد گو نامدار
چو با شهریار اندرآمد به تنگ
فرود آمد از اسب،شه بی درنگ
❈۸❈
همیدون سپهبد گوپرهنر
فرودآمد و یکدگر را به بر
گرفتند و پرسید ازو شهریار
ز رنج ره دور واز کارزار
❈۹❈
وز آنجا ببردش به ایوان خویش
دو ماهش همی داشت مهمان خویش
شب وروز نخجیر و میدان و گوی
ابا مه رخان ومی مشک بوی
❈۱۰❈
بتان پری پیکر و خوب چهر
کزیشان دل مه بدی پر زمهر
همه روزه پر باده ساغر به دست
گهی بود هشیارو گه نیم مست
❈۱۱❈
شه نیک دل خسرو آن زمین
کهیلا که بد چون بهشت برین
زبهر پرستش کمر بر میان
شب وروز در پیش ایرانیان
❈۱۲❈
زبس خوب کاری واز مردمی
زنیکوسگالی واز خرمی
کزو دید گردنکش شیردل
زمان تا زمان گشت از وی خجل
❈۱۳❈
فرامرز او را فراوان ستود
که آباد بادا مرین تار و پود
کامنت ها