سرایندهٔ فرامرزنامه:چنان بودآیین آن شهریار که نوروز و در موسوم نوبهار
❈۱❈
چنان بودآیین آن شهریار
که نوروز و در موسوم نوبهار
پر از سبزه ولاله گشتی جهان
زباد بهاری شدی نوجوان
❈۲❈
بزرگان لشکر چه مرد و چه زن
به هامون شدندی همه انجمن
میان گل و سنبل و لاله زار
بدین سان گذشتی به ایشان بهار
❈۳❈
یکی دختری داشت آن شهریار
به خوبی به سان بت قندهار
به بالا چو سرو و به رخسار ماه
زبالاش مشکین کمند سیاه
❈۴❈
مسلسل فروبسته همچون زره
زمشک و زعنبر گره تا گره
دو چشمانش چون نرگس نیم مست
زغمزه دل جادوان کرد پست
❈۵❈
زلعلش دو عقد گهر در نهفت
شده طاق ابروش با ماه جفت
سرشتش زبس نیکویی از خرد
تو گفتی که جان را همی پرورد
❈۶❈
بدان نیکویی دختر پرهنر
به دانش بیاراسته سر به سر
خردمند و با ناز وبا زیب وشرم
زبان چرب کرده و شیرین و آوای نرم
❈۷❈
به دل،مهربان بود بر وی پدر
که فرزند جز او نبودش دگر
به آیین سوی جشنگه رفته بود
میان گل و یاسمن خفته بود
❈۸❈
یکی دیو بود اندر آن مرز وبوم
که در جنگ او خاره گشتی چو موم
از این دیو چهری به بالا چو ساج
دو دندان به ماننده دار و عاج
❈۹❈
دو دیده به مانند دو چشمه خون
دو بینی چو دو کشتی سرنگون
دهانش چو غاری بد از سنگ،پر
درآویخته لب چو لنج شتر
❈۱۰❈
به چنگال ماننده نره گرگ
سرانگشت چون شاخ داری بزرگ
زانگشت او ناخنان دراز
برسته فزون تر زنیش گراز
❈۱۱❈
از آن زشت پتیاره تیره روی
جزیره همه ساله در گفتگوی
به هر روز در گرد آن شهر ودشت
کسی را که بودی برو ره گذشت
❈۱۲❈
گرفتی و خوردی هم آن جایگاه
بدین سان همی رستی از سال وماه
در آن روز،آن دیو ناسازگار
همی گشت در دشت بهر شکار
❈۱۳❈
گذر شد مر او را در آن جشنگاه
کجا خفته بود اندر آن دخت شاه
پری چهره را همچنان خفته دید
دوان گشت نزدیکی او رسید
❈۱۴❈
مرآن خوب رخ را به بر درگرفت
ز ره بازگشت و ره از سر گرفت
کنیزان گلرخ فرستندگان
همه خوب رخ دل ربا یندگان
❈۱۵❈
بگفتند باشاه یکسرسخن
که آن دیووارون چه افکندبن
چوپیل دژآگاه مست ودژم
بیامد همی سوخت گیتی به دم
❈۱۶❈
زناگه پری چهره رادرربود
ببرد وز دل ها برآورد دود
چو بشنیدشاه این سخن شد غمین
زسرتاج برداشت زدبرزمین
❈۱۷❈
خروشی برآمد ز ایوان شاه
جهان گشت برنیکخواهان سیاه
غلام وکنیزان خورشید روی
برفتند بامویه وهای هوی
کامنت ها