گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

سرایندهٔ فرامرزنامه:خردمند دایه چو آغاز کرد به خوبی سخن گفت چون ساز کرد

❈۱❈
خردمند دایه چو آغاز کرد به خوبی سخن گفت چون ساز کرد
بدو گفت کای گرد گسترده نام درودت زخورشید و ماه تمام
❈۲❈
مه خاوری شمع روی زمین سهی سرو کشمیر و خورشید چین
پری پیکر و مه رخ و مشک بو سمن سینه و نوش لب لاله روی
❈۳❈
گل اندام و گلرنگ وگلنار فام دل آرای و دلجوی و دلبند نام
خردمند با زیب وبا ناز و شرم سخن چرب و شیرین وآوای نرم
❈۴❈
که از جان به مهر تو بریان شده زمهرت شب وروز گریان شده
مرا گفت رو نزد آن مرد گرد بگویش که ای شیر با دستبرد
❈۵❈
از آنگه که دیدم تو را درنبرد زمن دور شد خواب وآرام و خورد
خیال تو در چشم من جای کرد به یکباره دل نزد تو رای کرد
❈۶❈
دلم بسته روی وموی تو شد خرد رفته هوش کوی تو شد
چو چشمم بدید ست کوپال تو بدین ساعد و بازو ویال تو
❈۷❈
نشان سنان تو دارد دلم زسودای عشق تو پا درگلم
همان تیر کز شستت آمد نخست نشانه تو گفتی دل من بخست
❈۸❈
خروشت هنوزم به گوش اندر است مرا گرد اسب تو چون افسر است
روانم زمهرت درآمد زپای مرا نزد خود یک زمان ره نمای
❈۹❈
چو گفتار دایه رسیدش به گوش دل پهلوان اندرآمد به جوش
از آن خوب پیغام وآواز نرم وزآن خوش سخن های با ناز و شرم
❈۱۰❈
شکیب از دل پهلوان دور گشت زگفتار در عشق رنجور گشت
به دایه چنین گفت کای مهربان یکی چاره ای کن به روشن روان
❈۱۱❈
که امشب مرا نزد آن مه بری به کردار،کوته کنی داوری
گر امشب ببینم رخ او نهان ترا بی نیازی دهم در جهان
❈۱۲❈
بدو گفت دایه که ای شیرمرد یکی عهد با ما ببایدت کرد
برو دست ننهی به کاری چنان که نپسندد آن داور داوران
❈۱۳❈
بدین عهد بگرفت دستش به دست یکی خورد سوگند و پیمان ببست
سبک دایه برخاست از پیش او به مژده بیامد بر ماه رو
❈۱۴❈
که خوشنود گشت آن یل رزمساز به دام آمد آن شیر گردن فراز
کنون خواهد آمد به نزدیک تو که روشن کند جان تاریک تو
❈۱۵❈
چوبشنید دختر به دل شاد شد زبند غم و غصه آزاد شد
به دایه چنین گفت کای مهربان برآراست باید چنان چون توان
❈۱۶❈
بشد دایه از پیش آن نازنین بیاورد جامه زدیبای چین
سر و پای آن دختر دلستان بیاراستش چون مه آسمان
❈۱۷❈
نهادند پرمایه تختی ز زر فراوان برو در نشانده گهر
به هر جای،گسترده خز وحریر برآتش فشاندند مشک وعبیر

فایل صوتی فرامرزنامه بخش ۱۲۲ - سخن گفتن دایه با فرامرز در کار دختر

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها

میــــرِ سلطان احمـــد
2022-02-21T06:34:05.7133766
کنون بشنو از کار دختر،خبر که شد عاشق آن یل نامور بدانگه که آن پهلوان باخروش ابا دیو بودی به رزم و به جوش پریرخ چو بشنید گفتار او پر از درد شد جان بیمار او روانش زگفتار او شد دژم زنرگس روان کرد خوناب غم زمژگان بسی ریخت بر چهر،آب چوبر لاله و نسترن،در ناب