سرایندهٔ فرامرزنامه:خردمند دایه چو آغاز کرد به خوبی سخن گفت چون ساز کرد
❈۱❈
خردمند دایه چو آغاز کرد
به خوبی سخن گفت چون ساز کرد
بدو گفت کای گرد گسترده نام
درودت زخورشید و ماه تمام
❈۲❈
مه خاوری شمع روی زمین
سهی سرو کشمیر و خورشید چین
پری پیکر و مه رخ و مشک بو
سمن سینه و نوش لب لاله روی
❈۳❈
گل اندام و گلرنگ وگلنار فام
دل آرای و دلجوی و دلبند نام
خردمند با زیب وبا ناز و شرم
سخن چرب و شیرین وآوای نرم
❈۴❈
که از جان به مهر تو بریان شده
زمهرت شب وروز گریان شده
مرا گفت رو نزد آن مرد گرد
بگویش که ای شیر با دستبرد
❈۵❈
از آنگه که دیدم تو را درنبرد
زمن دور شد خواب وآرام و خورد
خیال تو در چشم من جای کرد
به یکباره دل نزد تو رای کرد
❈۶❈
دلم بسته روی وموی تو شد
خرد رفته هوش کوی تو شد
چو چشمم بدید ست کوپال تو
بدین ساعد و بازو ویال تو
❈۷❈
نشان سنان تو دارد دلم
زسودای عشق تو پا درگلم
همان تیر کز شستت آمد نخست
نشانه تو گفتی دل من بخست
❈۸❈
خروشت هنوزم به گوش اندر است
مرا گرد اسب تو چون افسر است
روانم زمهرت درآمد زپای
مرا نزد خود یک زمان ره نمای
❈۹❈
چو گفتار دایه رسیدش به گوش
دل پهلوان اندرآمد به جوش
از آن خوب پیغام وآواز نرم
وزآن خوش سخن های با ناز و شرم
❈۱۰❈
شکیب از دل پهلوان دور گشت
زگفتار در عشق رنجور گشت
به دایه چنین گفت کای مهربان
یکی چاره ای کن به روشن روان
❈۱۱❈
که امشب مرا نزد آن مه بری
به کردار،کوته کنی داوری
گر امشب ببینم رخ او نهان
ترا بی نیازی دهم در جهان
❈۱۲❈
بدو گفت دایه که ای شیرمرد
یکی عهد با ما ببایدت کرد
برو دست ننهی به کاری چنان
که نپسندد آن داور داوران
❈۱۳❈
بدین عهد بگرفت دستش به دست
یکی خورد سوگند و پیمان ببست
سبک دایه برخاست از پیش او
به مژده بیامد بر ماه رو
❈۱۴❈
که خوشنود گشت آن یل رزمساز
به دام آمد آن شیر گردن فراز
کنون خواهد آمد به نزدیک تو
که روشن کند جان تاریک تو
❈۱۵❈
چوبشنید دختر به دل شاد شد
زبند غم و غصه آزاد شد
به دایه چنین گفت کای مهربان
برآراست باید چنان چون توان
❈۱۶❈
بشد دایه از پیش آن نازنین
بیاورد جامه زدیبای چین
سر و پای آن دختر دلستان
بیاراستش چون مه آسمان
❈۱۷❈
نهادند پرمایه تختی ز زر
فراوان برو در نشانده گهر
به هر جای،گسترده خز وحریر
برآتش فشاندند مشک وعبیر
کامنت ها