سرایندهٔ فرامرزنامه:شما را اگر دوستی در سر است می و جام اینجا مهیاتر است
❈۱❈
شما را اگر دوستی در سر است
می و جام اینجا مهیاتر است
بپذرفت پیران از آن پیلتن
بیامد بر نامدار انجمن
❈۲❈
به گردان توران سراسر بگفت
بماندند گردان از آن در شگفت
زتورانیان بود هفتاد گرد
فرامرزشان سوی آن خیمه برد
❈۳❈
برفتند در خیمه پور زال
نشستند شادان و فرخنده فال
فرامرز و بانو به تخت بلند
نشستند شادان و دل ارجمند
❈۴❈
بر آن تخت فیروز چون ماه و خور
نشستند آن هر دو آزاده سر
همین کرد آهو بر آتش کباب
بخوردند با هم شراب و کباب
❈۵❈
از این خوردنی ها که در خورد بود
بیاورد و خوان ها بگسترد زود
کشیدند شایسته خوان سره
زحلوا و هم نان و مرغ و بره
❈۶❈
برنجی معطر سرافشان به قند
طبق ها فزون از چه و چون و چند
چو از خوردنی ها بسی خورده شد
دگرگونه خوان ها بگسترده شد
❈۷❈
می و رود و مجلس بیاراستند
به هر گونه را مشگری خواستند
پری چهره ترکان صراحی به دست
چو چشم خود از باده ناب مست
❈۸❈
ز می روی ساقی شده لاله رنگ
نی اندر فغان بود و در ناله چنگ
گرفته در و بام، دود کباب
به هم کرده آهنگ عود و رباب
❈۹❈
نشسته دو آزاده با می به بزم
ولیکن زره در بر و ساز رزم
تن هر دو بد در سلیح گران
چنین گفت پیران بدان سروران
❈۱۰❈
که امروز در دست با جام و بزم
نیاید به تن خوشترین ساز رزم
شما گر ز می چهره گلگون کنید
ز تن جامه جنگ بیرون کنید
❈۱۱❈
فرامرز گفتا که باشد صواب
برون آمد از ابر چون آفتاب
همان زود بانو زره دور کرد
چو خورشید آن خانه پر نور کرد
❈۱۲❈
شد آن بزم روشن ز دیدار او
به جان هر کسی شد خریدار او
چو بانو زره کرد بیرون زتن
فرو ماند بیچاره شاه ختن
❈۱۳❈
چو شیده بدان روی او بنگرید
دلش چون کبوتر زتن بر تپید
قدی دیدی چون سرو آزاده است
رخی دید چون لب شکر داده است
❈۱۴❈
خرد با همه خورد دانی که بود
نیارست هیچ از دهانش ستود
دو ابروی او نقش بستم خیال
چو بر ماه تابنده شکل هلال
❈۱۵❈
از اندیشه ابرویش پیش من
خیال کج آمد کج اندیش من
کامنت ها