سرایندهٔ فرامرزنامه:درآن جایگه رفت بر تیغ کوه ابا نامداران ایران گروه
❈۱❈
درآن جایگه رفت بر تیغ کوه
ابا نامداران ایران گروه
حصاری برآورده دید از رخام
تو گفتی در آن ماه داردکنام
❈۲❈
فزون بود پهناش از پنج میل
برو بر نگاریده خطی چو نیل
نوشته جهان دار هوشنگ شاه
بسی پند نیکو در آن جایگاه
❈۳❈
که گیتی سپنج است و پردرد و رنج
نباشد کسی شادمان در سپنج
رباطیست در وی گشاده دو در
به در رفت باید پر ازخون،جگر
❈۴❈
چو زان در درآیی از این در،دگر
درو آدمی چون یکی رهگذر
نه فرزند،همراه باشد نه خویش
زگیتی نبیند کسی نزد خویش
❈۵❈
مگر آنچه کرده بود در جهان
بدو نیک در آشکار و نهان
به نیکی گرایید و نیکی کنید
دل از مهر این بی وفا برکنید
❈۶❈
به گیتی مدارید جاوید امید
مبندید دل در سیاه و سفید
که چون گفتی آسوده خواهم نشست
شبیخون مرگت کند زیردست
❈۷❈
به ناکام از آرام برداردت
سوی خاک تاریک بسپاردت
مکن تا توانی بجز نیکویی
که این تخم،آن جایگه بدروی
❈۸❈
جهان آفرین است جاوید و بس
به هر دوسرا اوست فریاد رس
به گیتی چو من شهریاری نبود
چو من نامور کامکاری نبود
❈۹❈
بسی رنج بردم به کار جهان
هویدا بسی کرده راز نهان
به فرمان من بود دیو و پری
شگفتی مرا بود و کند آوری
❈۱۰❈
چوگیتی زکردار من راست شد
همه کار بر آرزو خواست شد
دلم گفت آرام خواهم گرفت
به آسودگی جام خواهم گرفت
❈۱۱❈
برآسودگی،شاهی و کام وگنج
از آن پس که بسیار بردیم رنج
زناگه فراز آمد امر خدای
بر انگیخت چون باد تندم زجای
❈۱۲❈
نماندم که گاهی غروری برم
زبان کسی بیشتر بسپرم
نه گنجم به کارآمد و نه سپاس
نه لشکر کزو دیو بد درهراس
❈۱۳❈
زتختم درافکند در تیره خاک
نه شرمش زمن بد نه بیم و نه باک
نه غم ماند ما را ونه غمگسار
نه آن پادشاهی و ملک ودیار
❈۱۴❈
تو گویی نبودم به گیتی دمی
ندیدم خوشی من به گیتی همی
هرآن کس که این خط بخواند رواست
بداند که دنیا مقام فناست
❈۱۵❈
چو رفتی و بر تو سرآمد جهان
چو خوابی نماید تورا بی گمان
چو برخواند از این گونه گرد دلیر
زکار و ز بار جهان گشت سیر
❈۱۶❈
ازآن پس روان شد به کاخ بلند
بر دخمه خسرو دیو بند
یکی لوح دید از بر دخمه گاه
زیاقوت بر وی خطی بد سیاه
❈۱۷❈
نوشته که هر کو بدین جا رسد
به پرسیدن دخمه ما رسد
ندارم به چیزی دگر دست رس
همین پند من یادگار است و بس
❈۱۸❈
خردمند آزاده نیک بخت
مراین پند،به داند از تاج و تخت
نخست ای خردمند آزاده خوی
سوی نیکویی دار پیوسته روی
❈۱۹❈
که نیکی بود مر تو را دستگیر
به هر دو سرا چون بود ناگزیر
ودیگر زبان را به گفتار بد
نگهدار ای مهتر پرخرد
❈۲۰❈
دگر کار امروز را بی گمان
اگر بخردی باز فردا ممان
کجا کاهلی کرده ای هوشیار
پشیمانی آرد سرانجام کار
❈۲۱❈
کسی را که یک ره به پاکیزه رای
کجا آزمودی دگر مازمای
کزآن آزمایش پشیمان شوی
زکردار او باز پیچان شوی
❈۲۲❈
ابا مرد نادان به کار درشت
مشو گر نه زان خواری آید به مشت
زنادان نیاید بجز کار بد
کجا چشم دارد زنادان خرد
❈۲۳❈
سخن هر چه گویی به دانش بسنج
بدان تا زگفتار نایی به رنج
که ناسنج گفتار ناید به کار
همه رنج دل خیزد از گفت خوار
❈۲۴❈
نگویی دگر راز خود پیش زن
که هرگز نباشد زنی رای زن
همیدون مبند اندر آن چیز،دل
که ناگاه گردی زبارش خجل
❈۲۵❈
مدار ای پسر،دشمن خورد،خوار
کزو رنج بینی سرانجام کار
که مار ار چه خورد است،آخر زمان
شود اژدهای دمان بی گمان
❈۲۶❈
مده راه غماز نزدیک خویش
دروغست یکسر که آرد به پیش
چو عیب کسی گفت در پیش تو
بگوید زتو با بداندیش تو
❈۲۷❈
مباش هیچ ایمن زمرد دو رنگ
نه هنگام بزم ونه هنگام جنگ
ابا هرکه باشی به یکرنگ باش
خردمند و با ارج و با رنگ باش
❈۲۸❈
چوبر دادت ایزد دهد دست رس
سپاس از جهان آفرین دار و بس
زآز و زبی مایگان دور باش
گر آزاده ای یار دستور باش
❈۲۹❈
هرآن چیز کاید برت در جهان
به نیک و بد از آشکار و نهان
همه نیک دان وهمه نیک بین
که نیک آفریدست جان آفرین
❈۳۰❈
زکار جهاندار ناید بدی
تو می نوش این پند اگر بخردی
بدین پرده بر راه گفتار نیست
تو را با بد ونیک او کار نیست
❈۳۱❈
چو برخواند،بگریست گرد دلیر
در دخمه بر بست و آمد به زیر
دل روشنش گشت از آن پند،شاد
فرودآمد و ساز رفتن نهاد
❈۳۲❈
ره شهر فرغان پسیچید تفت
برین گونه بر خشک،نه مه برفت
همه راه،شادی و نخجیرگاه
ازو شادمان گشته یکسر سپاه
❈۳۳❈
به هر روز،جای دگر منزلش
به کار دگر گشته خرم دلش
به دریا رسیدند و کشتی بساخت
به آیین آن بادبان برفراخت
کامنت ها