سرایندهٔ فرامرزنامه:چو هرکس سخن گفت از پهلوان همان شاه گردان و نام آوران
❈۱❈
چو هرکس سخن گفت از پهلوان
همان شاه گردان و نام آوران
پس آن دیو گویا زبان برگشاد
همی کرد کار فرامرز،یاد
❈۲❈
نخستین ز راه نژاد و گهر
سخن گفت ا زآن پهلو نامور
نژادش یکایک بدیشان شمرد
ز رستم بشد تا نریمان گرد
❈۳❈
زکورنگ و اترط همی کرد یاد
چنین تا به جمشید بردش نژاد
هم از مادرش دخت گودرز شیر
که با فر وبرز است و با دار و گیر
❈۴❈
بدین سان که گفتم نژادش کنون
هنرهاش باشد از این در فزون
خردمندی و فر و اورنگ او
مهی و جوانی و آهنگ او
❈۵❈
اگر چند گویم از این در سخن
به گفتار هرگز نیاید به بن
کنون سیزده سال باشد کنون
که تا این هنر مند با رهنمون
❈۶❈
همی پوید اندر جهان نامجوی
گهی نام جوی و گهی کام جوی
بسا گرگ و شیر و پلنگ و نهنگ
که از گرز او پست شد روز جنگ
❈۷❈
بسا دیو جنگی و نر اژدها
که از تیغ تیزش نیابد رها
چه مایه حصاری که از کوه و دشت
که از سم اسبش همی تازه گشت
❈۸❈
بسا کارزاری نبرده سوار
بسا شیر دل پهلو نامدار
که از جنگ او روی برگاشتند
بدو کام و امید بگذاشتند
❈۹❈
پدرش آن سپهبد جهان پهلوان
نگهدار ایران و پشت گوان
زهنگام شاه جهان کی قباد
کمر بسته دارد به مردی وداد
❈۱۰❈
همه کشور ترک وماچین و چین
بدان گونه تا مصر و بر برزمین
بگردید یکسر به نعل ستور
برافکند از آن انجمن گرد و شور
❈۱۱❈
زدیوان مازندران در نبرد
زخنجر به گردون برافشاند گرد
به تنها تن خویشتن رزم جست
نجست از کسی یاری اندر نخست
❈۱۲❈
زجادو از دیو و از اژدها
یکی را نیامد زتیغش رها
نماندست اندر جهان هیچ کس
که بر رزم او باشدش دسترس
❈۱۳❈
همان سام نیرم که بودش نیا
سرافراز وبا رای وبا کیمیا
به هنگام عهد فریدون شاه
به مردی کمر بست بر کرد گاه
❈۱۴❈
همان کرگساران مازندران
بپرداخت آن یل به گرز گران
هزاروصد و شصت دیو دمان
که بودند هریک چو شیر ژیان
❈۱۵❈
که در کرگساران بزرگان بدند
سرافراز و تند و سترگان بدند
گرفتار بند کمندش شدند
به خواری همه زیر بندش شدند
❈۱۶❈
چه با اژدها و چه با نره دیو
چه با شیر و دیو و چه با گرد نیو
یکی بد به رزم اندرون شیرمرد
که بر وی برافشاند گرد نبرد
❈۱۷❈
بدین مرز کاکنون تو داری نشست
نشان پی اسب و گرزش بسست
به خویشان ضحاک در بوم چین
به خنجر سیه کرد روی زمین
❈۱۸❈
نریمان که بد باب سام سوار
همان است آوازه اش در دیار
چوگرشسب خود در جهان کس نبود
که با او توانست رزم آزمود
❈۱۹❈
اگر گویم از کار آن نامدار
به چندان بود ناید اندر شمار
همانا شنیده بود تاجور
زکردار مردی آن پرهنر
❈۲۰❈
که با منهراس و همان اژدها
چه کرد آن دلاور به تیغ جفا
کنون این جوان از نژاد چنین
خردمند و با گرد وبا آفرین
❈۲۱❈
به رخ،همچو ماه و به بالا چو سرو
به تن،ژنده پیل و به رفتن،تذرو
دو بازوش ماننده ران پیل
بجوشد زآوازه او رود نیل
❈۲۲❈
هنر با نژادش که گفتم همه
به نزد تو ای شهریار رمه
همانا که از صد، یکی بیش نیست
چو او نامور در جهان کس نزیست
❈۲۳❈
چو این گفته بشنید فرطورتوش
به دلش اندر آمد از آن کار،هوش
پدید آمد آن شاه را آرزو
که بیند یکی چهر آن نامجو
❈۲۴❈
چو از باد شب پشت خور خم گرفت
رخ هور چادر فراهم گرفت
برآمد یکی دیو گرد از جهان
همه آشکارا بشد زو نهان
❈۲۵❈
برفتند هرکس به دل تندرست
چو خور چهره روز روشن بشست
یکی تیغ زرآبگون در گرفت
جهان را بدان تیغ در زرگرفت
❈۲۶❈
بیامد سیه دیو نزدیک شاه
ابا ودلیران ایران سپاه
چنین گفت با شاه فرطورتوش
که ای شاه بینای با رای وهوش
❈۲۷❈
ببودن در این شهر،بسیار گشت
دل مهتر از ما پرآزار گشت
کنون پاسخ نامه باید نوشت
به خوبی و نیکی چو حور از بهشت
❈۲۸❈
تو نیز از بزرگی وداد وخرد
همان کن که در مردمی می سزد
چنین داد پاسخ بدو شهریار
که ای نیک دل سرور نامدار
❈۲۹❈
یک امروز دیگر بر ما بپای
که تا پاسخ نامه آرم به جای
تو با شادمانی به ایوان خرام
ز رفتن،مبر هیچ امروز نام
❈۳۰❈
که ما رای پیوند او ساختیم
ز بیگانگی،دل بپرداختیم
سیه دیو،آن گفته بشنید ورفت
ابا نامداران،سوی کاخ،تفت
❈۳۱❈
نشستند با او دلیران به هم
به می تازه کردند روی دژم
کامنت ها