سرایندهٔ فرامرزنامه:دگر روز چون شید زد بر درفش چو کافور شد روی چرخ بنفش
❈۱❈
دگر روز چون شید زد بر درفش
چو کافور شد روی چرخ بنفش
نشست از بر تخت،شاه پری
زاندیشه،دل دور وازغم،بری
❈۲❈
یکی خوب نامه بفرمود شاه
به نزد فرامرز لشکر پناه
نویسنده بنهاد بر نامه دست
قلم،پای بگشاد و لب را ببست
❈۳❈
سراسر پیاده همی ساختش
به سر بر یکی افسری ساختش
زافسر ببارید در ثمین
همه در او سر به سر آفرین
❈۴❈
نخست از جهان آفرین کردیاد
که باشد ازو سر به سر عدل وداد
همان کو سپهر روان آفرید
دگر آشکار و نهان آفرید
❈۵❈
جهان را جز او نیست کس پادشاه
ازوهم بدو جست باید پناه
زخورشید واز ذره تا پیل ومور
زخاک سیه تابه کیوان وهور
❈۶❈
به یکتایی،او را ستاییده اند
همه بندگی را فزاییده اند
جز او را ندانم خدای جهان
سزای پرستیدن اندر نهان
❈۷❈
وزو بر سپهدار ایران زمین
سپهبد فرامرز با آفرین
سپهدار پور گو پیلتن
سزاوار هر مجلس و انجمن
❈۸❈
که با فر و برز است ونام نژاد
گرانمایه گرد با فر وداد
خداوند نیروی و فرخندگی
نگهدار گیتی به مردانگی
❈۹❈
بیامد چو این نامه دلپسند
زدست سیه دیو گرد بلند
همه مردمی بود و با داد ورای
چو فردوس در گاه،شادی نمای
❈۱۰❈
به سان بهشتی بدآراسته
به گفتار پاکیزه پیراسته
به دل،شادمان گشتم از رای او
از آن نغز گفت دل آرای او
❈۱۱❈
همانست کان پهلوان زاده گفت
ره نیکمردی نشاید نهفت
که خرم به پیوند باشد جهان
همینست نزد کهان ومهان
❈۱۲❈
جهان پهلوان زاده پرهنر
سرافزار وشیراوژن« و نامور
اگر رای دارد به خویشی ما
همان سرفرازی به بیشی ما
❈۱۳❈
مبادا که این رای گردد کهن
برینست جاوید ما را سخن
کنون آرزو دارم ای پهلوان
که پیچی بدین راه،ما را عنان
❈۱۴❈
ابا پهلوانان ایران همه
که هستند نزد سپهبد رمه
بیاید بدین نامور مرزبان
ببیند سرمایه دار زمان
❈۱۵❈
به دیدار او نیز خرم شویم
بگوییم چندی و هم بشنویم
بود چند با نامداران خویش
بداند مر این خانه ام جای خویش
❈۱۶❈
زگفتار شیرینش رامش بریم
زپیمان و از رای او نگذریم
ازین نامه را برتو بر بیش و کم
نباید که باشی به خواندن دژم
❈۱۷❈
زگفتار برتر کشیدیم دست
سیه دیو داند دگر هرچه هست
چو بنوشت نامه پس اندر نوشت
به مهر ووفا تخم نیکی بکشت
❈۱۸❈
برآراست با نامه چندان نثار
زهرگونه ای هدیه بد شاهوار
که گر برشمردی یکی کاروان
فزون آمدی رنج بردی کمان
❈۱۹❈
زلعل و ز پیروزه و سیم و زر
زیاقوت و لؤلؤ و در وگهر
ز زرینه تاج و ز فیروزه تخت
سزاوار آن مهتر نیک بخت
❈۲۰❈
هم از طوق و هم یاره و گوشوار
هم از افسر و جام گوهر نگار
زشمشیر واز جوشن و درع وخود
زبرگستوان آنچه شایسته بود
❈۲۱❈
پری رخ کنیزان با ناز و شرم
غلامان زیبا و آواز نرم
همه پاک با جامه زرنگار
کمربند زرین و باگوشوار
❈۲۲❈
زیوز و ز شاهین واز چرخ و باز
سیه گوش واز باشه سرفراز
شهنشاه بیدار روشن روان
فرستاد نزدیک گرد ژیان
❈۲۳❈
برآراست خلعت سیه دیو را
سواران گردنکش نیو را
کلاه و قبا داد واسب وکمر
زهرگونه دینار و زر وگهر
❈۲۴❈
گسی کردشان باد آن شادمان
برفتند پرآفرین ها زبان
چو ایشان برفتند فرطور توش
سپهدار با دانش و رای وهوش
❈۲۵❈
بفرمود تا دیو و جادو سران
برفتند داننده کندآوران
به جادو گری وبه نیرنگ وپوی
همه راه آن پهلو نامجوی
❈۲۶❈
پراز دیو کردند وپر گرگ و شیر
پراز جادو و اژدهای دلیر
به نیرنگ ازین گونه برساختند
دل از کردنی ها بپرداختند
❈۲۷❈
از این رو سیه دیو با رای وداد
همی راند با سروران همچو باد
چو رفتند نزد سپهدار گرد
سیه دیو آن هدیه ها پیش برد
❈۲۸❈
فرامرز از آن هدیه ها خیره ماند
سراسر بر ایرانیان برفشاند
ازآن پس سیه دیو،نامه بداد
سخنهای خسرو بدو کرد یاد
❈۲۹❈
جوان دلاور چو نامه بخواند
میان را ببست و سپه برنشاند
کامنت ها