سرایندهٔ فرامرزنامه:چو زان منزل آمد برون سرفراز سیه دیو گفت ای یل رزم ساز
❈۱❈
چو زان منزل آمد برون سرفراز
سیه دیو گفت ای یل رزم ساز
بدین ره که امروز ما آمدیم
بسی رنج بردیم تا آمدیم
❈۲❈
به برگشتن اکنون نشاید گذشت
که پر برف باشد همان کوه و دشت
سوی راه کژدر بباید شدن
بدین راه ایمن نباید بدن
❈۳❈
ولی در ره کژدر ای سرفراز
بسی رنج و درد آیدت پیش باز
زدیوان و گرگان و نراژدها
زشیران جادو به روز بلا
❈۴❈
هم از غول پتیاره تندخیم
دگر کرگدن باشد آن پر زبیم
ندانم بدین ره،گذر چون کنی
بدین جانورها چه افسون کنی
❈۵❈
فرامرز گفتا به زور خدای
که هست او به مردی مرا رهنمای
سرانشان به تیغ اندر آرم زپای
نیاید به دل مرمرا ترس جای
❈۶❈
تو ای شیر جنگی سه دیو تند
بدان راه رفتن مشو هیچ کند
در این راه اکنون مرا رهنمای
همی باش باهوش و پاکیزه رای
❈۷❈
به هر منزلی کان گذرگاه ماست
که هم دیو با شیر و نراژدهاست
چو آیم به نزدیک ایشان یکی
از ایشان خبرده مرا اندکی
❈۸❈
بدان تا به ناکامی از ناگهان
نیاید یکی زان بر من نهان
که من جنگ را جنگ ناساخته
دل از کار ایشان نپرداخته
❈۹❈
یکی را زلشکر گزندی رسد
زغم بر دلم تازه بندی رسد
سیه دیو،پیش اندر افکند اسب
همی رفت برسان آذرگشسب
❈۱۰❈
همه راه،نخجیربا یوز وباز
همی رفت با رامش و بزم ساز
چو دو روز ازین گونه لشکر براند
به دل درهمه بیخ شادی نشاند
❈۱۱❈
چو نزد کنام ددان آمدند
شب آمد در آن دشت خیمه زدند
کامنت ها