سرایندهٔ فرامرزنامه:بیامد به نزدیک نر اژدها خروشان و جوشان چو رعد از هوا
❈۱❈
بیامد به نزدیک نر اژدها
خروشان و جوشان چو رعد از هوا
یکی چشمه آب شور از برش
ولیکن نبودی گیا بر سرش
❈۲❈
همانا که فرسنگ،ده کرد او
نبودی درختی و کشتی درو
چوآنجا به تنگ اندرآمد دلیر
بغرید مرد جوان همچو شیر
❈۳❈
چو بشنید آواز او اژدها
خروشان به کردار باد از هوا
بیامد به کردار شیرژیان
چو دود از نفس زهر گشته روان
❈۴❈
دلاور بترسید از آن دود و زهر
وزان غرش او که کر گشت دهر
به قد،اژدها و به تن،همچو ببر
زبون گشتی از پنجه او هژبر
❈۵❈
چو نزدیک تر شد ازو پهلوان
ثنا خواند بر کردگارجهان
وزآن پس سوی ترکش آورد چنگ
کمان اندر آمد و تیر خدنگ
❈۶❈
یکی تیر دیگر بزد بر سرش
روان اندرآمد به مغز اندرش
کمان در ربود از سپهدار گرد
سپهبد درآمد ابا دستبرد
❈۷❈
بر اژدها اندر آمد دلیر
چو نزدیک شد تیغ بگرفت شیر
گشاده دهان اژدهای دژم
همی سوخت روی هوا را به دم
❈۸❈
همان تیغ بربود از نامدار
بترسید ازو پهلوان سوار
فرودآمد و چاک زد برکمر
یکی نیزه بگرفت پرخاشخر
❈۹❈
همن ده رشی نیزه آهنین
بزد بر میان دهانش به کین
زگردنش نوک سنان در گذشت
پر از زهر و خون شد همه کوه ودشت
❈۱۰❈
کشید از میان،خنجر آبگون
بزد تیغ و انداختش سرنگون
بیامد بر دادگر کردگار
دو رخ برنهاد از بر خاک بار
❈۱۱❈
همی گفت کای داور آسمان
تویی برتر از دانش و برگمان
تو دادی مرا دانش و فر و زور
برآوردم از اژدها گرد شور
❈۱۲❈
منم بنده شرمنده خاکسار
چه آید ازین بنده اندر شمار
کیم من که جویم زتو برتری
وگر باشدم در سر این داوری
❈۱۳❈
بدین سان نیایش چو بسیارکرد
از آن خاک برخاک بیدارمرد
همانگه رسیدند گردان برش
بدیدند آن کار نیک اخترش
❈۱۴❈
همی هر کسی آفرین کردیاد
برآن پرهنر گرد فرخ نژاد
سراپرده بر دشت وهامون زدند
دلیران به نخجیر بیرون زدند
❈۱۵❈
نبود اندر آن دشت یک جانور
تهی بود از آن اژدها بوم و بر
یکی هفته آنجا بر آب شور
برآسوده ناچار از شر وشور
❈۱۶❈
سر هفته برداشت زان جایگاه
ابا لشکر وکوس وپیل و سپاه
چو نزدیک تر شد به شاه پری
یکی را فرستاد از لشکری
❈۱۷❈
به آگاهی پهلوان نامدار
خبرداد بر خسرو کامکار
کامنت ها