سرایندهٔ فرامرزنامه:چوآگاهی آمد به فرطورتوش که گرد سرافراز با رای وهوش
❈۱❈
چوآگاهی آمد به فرطورتوش
که گرد سرافراز با رای وهوش
گذر کرده از راه کژدر براسب
ابا پیل و لشکر چو آذرگشسب
❈۲❈
شگفتی فروماند خسرو در آن
همی گفت هرکس که این پهلوان
همانا سروشیست با هوش وفر
که بگذشت ازین سان بر این بوم وبر
❈۳❈
اگر فر یزدان نبودی ورا
رخ بخت،خندان نبودی ورا
دلاور چو با فر یزدان بود
گذشتن بدین راه،آسان بود
❈۴❈
به مردی اگر کوه آهن بدی
اگر بر تنش چرخ،جوشن بدی
همانا بر این ره نکردی گذر
نه گرگ و نه شیران ونه ببر نر
❈۵❈
زمردی برو بر بهانه نماند
چوبر تارک او سری اسب راند
چوآمد به نزدیکی شهر شاه
شهنشه پذیره شدش با سپاه
❈۶❈
ابا پیل وبا اسب و با نای ونوش
جهان گشت یکسر زگرد،آبنوس
یکایک چو با هم رسیدند تنگ
زاسب اندر آمد جوان بی درنگ
❈۷❈
همان شه بیامد گرفتش به بر
نگه کرد خسرو برآن یال وبر
از آن برز و بالا و آن فر وهوش
شگفتی فروماند فرطورتوش
❈۸❈
زمانی پرستش گرفتند دلیر
از آن پس شهنشاه و گرد دلیر
نشستند بر بادپایان همه
دوان از پس و پیش ایشان رمه
❈۹❈
یکی شهر بودش شهاباد نام
همه جای خوبی وآرام و کام
پر از باغ پر گلشن و پر درخت
تمامی پر از مردم نیک بخت
❈۱۰❈
یکی کاخ شاهانه بود اندرو
به سان بهشتی پر از رنگ وبو
در و بام و دیوار از او بلور
چو خورشید تابان نمودی زدور
❈۱۱❈
بدان کاخش اندر فرود آورید
همه فرش زربفت چین برکشید
از آن پس فراوان پرستندگان
پری پیکر و ماه رخ بندگان
❈۱۲❈
بتان سمن بوی حوری نژاد
سهی قد و سیمین بر وحورزاد
فرستاد شه سوی مردجوان
که بی خور زیبا نباشد جهان
❈۱۳❈
به هر چیز کآن از درکار بود
مرآن شیر دل را سزاوار بود
زبهر خور وخواب و آرام او
همان از پی شادی وکام او
❈۱۴❈
از آن پس بیامد برپهلوان
ابا نامداران زپیر و جوان
بیاراست بزمی که از چرخ،ماه
فرومانده بوداندر آن بزمگاه
❈۱۵❈
به خروار بد نرگس و نسترن
همان سوسن و لاله و یاسمن
نشستند و بر کف نهادند جام
زشاهان باداد بردند نام
❈۱۶❈
پریرخ غلامان کشیدند صف
نهادند همه جام شادی به کف
لبان،پر زخنده،زبان،چربگوی
به غمزه،جگر دوز و آرام جوی
❈۱۷❈
به کردار شبنم که بر برگ گل
نشیند سحرگه زخون،قطره مل
عرق کرده رخسار دلجویشان
روان آب زیبای در خونشان
❈۱۸❈
رخ ساقی افکنده در می،فروغ
ازو عکس خورشید تابان،دروغ
زعکس رخ ساقیان در شراب
همه کاخ بد پر مه و آفتاب
❈۱۹❈
به جام بلور از نکویی که بود
چنان چون به چشم بزرگان نمود
که آتش به آب اندرون ریختست
دگر شیر با می درآمیختست
❈۲۰❈
نشستند خنیاگران بر رده
زچنگ و زبر بط یکی صف زده
چو با زیر،آهنگ بم ساختند
دل زهره از تن بپرداختند
❈۲۱❈
زالحان خوبان بربط سرای
ز آواز ابریشم و چنگ و نای
تو گفتی هوا رود سازد همی
ویا چرخ،بربط نوازد همی
❈۲۲❈
گل و سنبل ونرگس ونسترن
که بردند با لاله و یاسمن
فراوان به گوهردرآمیختند
بسی مشک و عنبر در آن ریختند
❈۲۳❈
زبام گرانمایه ایوان شاه
همی ریختندی در آن بزمگاه
سپهر اندر آن بزمگه خیره ماند
هرآن در که بفزودش از برنشاند
❈۲۴❈
یکی ماه از ایشان به شادی وناز
برآسود یکسر به رامش نواز
سر مه به میدان خسرو شدند
به چوگان و بازی روارو شدند
کامنت ها