سرایندهٔ فرامرزنامه:ابا او سه گرد سرافراز بود که بودند با جوشن وترک و خود
❈۱❈
ابا او سه گرد سرافراز بود
که بودند با جوشن وترک و خود
چو آن شیر غران بدیدند تند
بشد دستشان سست،شمشیر،کند
❈۲❈
زشمشیر او هر سه لرزان چو بید
بریدند از جان شیرین امید
به زنهار گفتند ما بنده ایم
سرخوش در پایت افکنده ایم
❈۳❈
جهان جوی بانوی چین برجبین
بگفتا مرا با شما نیست کین
سراز تیغم تن آسان برید
تنش را بر شاه توران برید
❈۴❈
بگویید کین پهلوان شما
یکی بود من کردم آن را دوتا
هرآن کس که داری به دل دوست تر
فرستش بدین سان فرستم دگر
❈۵❈
اگر خود بیایی به دشت ستیز
کنم پیکرت را روان ریزریز
در این بیشه زان آمد ستم دلیر
مرا نیست اندیشه از پیل و شیر
❈۶❈
چو دیدند ترکان مرآن کشته را
ببردندآن بخت برگشته را
غریوان ببردند نزدیک شاه
بگفتند که ای شاه گیتی پناه
❈۷❈
تمرتاش رفت و تو مانی به جای
که در مرز توران تویی کدخدا
تو گفتی که شمشیرش بی ترس و بیم
سراسر تنش کرد بانو دو نیم
❈۸❈
زبیمش هراسان برون آمدیم
زدیده روان سیل خون آمدیم
فکندند آن کشته در بارگاه
برآن زخم کردند هرکس نگاه
❈۹❈
سپه دار چون پهلوان کشته دید
زمین را به خونشان گل آغشته دید
فکند از سرتخت خود را به خاک
زتن جامه خسروی کرد چاک
❈۱۰❈
زایوان شاهی برآمد خروش
نه دل ماند با نامداران نه هوش
دل شیده از عاشقی سردشد
از آن تیغ بانو رخش زرد شد
❈۱۱❈
دلش در درون چون کبوتر تپید
چو این دید از بیم جان آرمید
بلی نیست در دل چو از عشق بهر
که آماده در جام عشقست زهر
❈۱۲❈
بود عشق،بحری که پایانش نیست
بود عشق،دزدی که درمانش نیست
در این وادی آن ها که در رفته اند
در اول قدم،ترک سر گفته اند
❈۱۳❈
به یک سو دلیری چو کارش بود
کجا طاقت زهر مارش بود
پشیمان شد از عشق آن مرد خام
که از عشق هرگز نمی برد نام
کامنت ها