سرایندهٔ فرامرزنامه:چو چندی برآسود پیش نیا جوان سرافراز پر کیمیا
❈۱❈
چو چندی برآسود پیش نیا
جوان سرافراز پر کیمیا
سوی شهر ایران بسیچید را
ابا گنج و باکوس وپیل و سپاه
❈۲❈
هرآن چیزکو را در آن روزگار
به دست آمد از هرسویی بی شمار
زگنج و زاسبان واز تاج وتخت
بیاورد نزد شه نیک بخت
❈۳❈
چوآمد به نزدیک ایران زمین
خبریافت زو شهریار گزین
کس آمد بگفت این بر پیلتن
که آمد فرامرز با انجمن
❈۴❈
زشادی،دل پیل تن برتپید
همان گه بر شاه ایران دوید
شهنشاه فرمود تا مهتران
بزرگان ایران وکندآوران
❈۵❈
چو گودرز وبهرام و گیو دلیر
ابا توس و گستهم وگرگین شیر
ابا پیل وکوس و درفش بنفش
همان نامداران زرینه کفش
❈۶❈
به پیش اندرون پیلتن با سپاه
پذیره برفتند سه روزه به راه
چودیدار شد با پدر،شیرمرد
درفش پدر دید از تیره گرد
❈۷❈
پیاده شد ونیم فرسنگ راه
بپیمود با لشکر نیک خواه
چوآمد بر پیلتن با سپاه
ستودش پدروار و بردش زراه
❈۸❈
تهمتن چو روی فرامرز دید
همان نامداران با ارز دید
فرود آمد از رخش،بی خویشتن
زواره همیدون ابا انجمن
❈۹❈
گرامی پسر را به بر درگرفت
زشادی،خروشیدن اندرگرفت
ببوسید رخسار پور جوان
زدیدار او گشت روشن روان
❈۱۰❈
همان مهتران را که با او بدند
دلیر و ابا فر ونیرو بدند
به بر درگرفت وببوسیدشان
به چهره گرامی پسندیدشان
❈۱۱❈
بزرگان ایران همه تن به تن
رسیدند زی بچه پیلتن
جوان را و دیگر بزرگانش را
سرافراز وگردان و شیرانش را
❈۱۲❈
یکایک گرفتندشان درکنار
شده شاد از گردش روزگار
وزآنجا برفتند نزدیک شاه
فرامرز چون شد بر پیشگاه
❈۱۳❈
شهنشاه برخاست از تخت زر
بیامد گرازان به نزدیک در
فرامرز را تنگ در برگرفت
چو بنشست پرسیدن اندرگرفت
❈۱۴❈
چنین گفت خسرو در آن انجمن
که ای پهلوان زاده پیل تن
چرا دوری ازما گزیدی همی
زدیدار ما دل بریدی همی
❈۱۵❈
ببوسید روی زمین،نامدار
بسی آفرین کرد بر شهریار
بدو گفت کای شهریار زمین
به هرجا که بودن به هند و به چین
❈۱۶❈
شب وروز بر درگه کردگار
فزون خواستم دولت شهریار
زبخت شهنشاه نیکو گمان
گرفتم همه ملک هندوستان
❈۱۷❈
اگر گویم از کار وکردارخود
زهر چیز کآمد برم نیک وبد
شگفتی بماند در آن شهریار
همین انجمن نامور نامدار
❈۱۸❈
از آن پس بیاورد چیزی که بود
اگر گنج اگر تاج اگر گاه بود
زلعل و زیاقوت واز سیم وزر
زفیروزه وگونه گونه گهر
❈۱۹❈
زاسپان و وزتیغ وبرگستوان
زدرع و زخفتان و گرزگران
زکافور و از عنبر و عود ومشک
زهرگونه دارو چه تر و چه خشک
❈۲۰❈
کنیزان تاتاری وکشمری
غلامان چینی وهم بربری
زسنجاب و از قاقم و از سمور
بدین گونه آورده از راه دور
❈۲۱❈
بیاورد چندان که شاه جهان
شگفتی در او ماند یکسر کهان
زبهر بزرگان ایران سپاه
بی اندازه بخشید آن رزمخواه
❈۲۲❈
از آن پس شهنشه به رامش نشست
ابا نامداران خسرو پرست
نشاندش برخویشتن شهریار
همی کرد هرگونه ای خواستار
❈۲۳❈
جوان دلاور،زبان برگشاد
همی کرد کردار هرگونه یاد
زهر چیز کو را به سر برگذشت
چه در کوه ودریا وهامون ودشت
❈۲۴❈
دلاور همی گفت و شاه جهان
بزرگان ایران و فرخ مهان
شگفتی فرومانده از کار او
همان مردی و رای و کردار او
❈۲۵❈
که زین سان جوانی بدین روزگار
که سالش زچل نگذرد روزگار
بدین سان بپیمود روی زمین
گهی بزم جسته گهی رزم وکین
❈۲۶❈
به مردی،جهان زیر پا آورد
همی نام شاهی به جا آورد
به گیتی یکی داستان ماند ازو
که هر جاکه باشد یکی نامجوی
❈۲۷❈
چونام فرامرز رستم برند
همه باده بر شادی او خورند
ازاین نامور،چشم بد دورباد
سرانجام وآغاز او سورباد
❈۲۸❈
ازو زنده شد نام سام سوار
که رخشنده بادا بدو روزگار
کامنت ها