سرایندهٔ فرامرزنامه:چو یک چند نزدیک شاه جهان ببود آن سرافراز روشن روان
❈۱❈
چو یک چند نزدیک شاه جهان
ببود آن سرافراز روشن روان
سوی بازگشتن به هندوستان
همی زد به نزدیک سرداستان
❈۲❈
به نوعی یکی عهد بنوشت شاه
زبهر فرامرز لشکر پناه
همه کشور سند و هندوستان
زقنوج کشمیر چون بوستان
❈۳❈
همان منزل مرغ با مرز چین
بدو داد پیوسته شاه گزین
یکی تاج با طوق و با گوشوار
همان تخت فیروزه زرنگار
❈۴❈
فرامرز را داد شاه جهان
بدو گفت کای گرد روشن روان
نگر تا نیاری به بیداد،دست
که دنیا نباشد سرای نشست
❈۵❈
هرآن کس که باتو کند کارزار
برآور ز مرز و سپاهش دمار
دل زیردستان میازار هیچ
کزین پس ببینی بسی درد و پیچ
❈۶❈
به هر جایگه یار درویش باش
به دهقان بیچاره چون خویش باش
چنان کن که هر جا که نامت برند
به نیکی به تن آفرین گسترند
❈۷❈
زمین را ببوسید در پیشگاه
بدوگفت کای نامور پادشاه
زپیمان شاه جهان نگذرم
به هر جا که باشم کهین چاکرم
❈۸❈
ده ودوهزار از دلیران گرد
گزین کرد شاه و مر او را سپرد
سپیده دمان برخروشید نای
دلاور نشست از بر بادپای
❈۹❈
سوی هندوان تیز لشکر براند
بیامد به زابل دوهفته بماند
همی بود با او گو پیل تن
بسی پند دادش به هر انجمن
❈۱۰❈
که در کار،هشیار باید بدن
نباید که دشمن کند تاختن
دگر نامور زال سام سوار
بدو گفت ای پهلو نامدار
❈۱۱❈
به هر کار باموبدان گفت کن
پس آنگه بدان رای خود جفت کن
نباید که آسیب یابی ز دهر
همان خرمی بادت از دهر،بهر
❈۱۲❈
و دیگر ز هر نیک و بد کایدت
فرستاده نزدیک ما بایدت
پذیرفت گفت نیا وپدر
زمین را ببوسید وآمد به در
❈۱۳❈
وز آن جا به قنوج شد با سپاه
جهان گشته از دل،ورا نیکخواه
چوآمد،برآسود وخرم بزیست
به نخجیر و رامش همی کرد زیست
کامنت ها