سرایندهٔ فرامرزنامه:ازو نامه بستد فرامرز راد بخواند و ببوسید وبر سرنهاد
❈۱❈
ازو نامه بستد فرامرز راد
بخواند و ببوسید وبر سرنهاد
زدیده ببارید خوناب چند
دل از گردش چرخ گردان نژند
❈۲❈
که بر ما به یکباره پشت آورید
چنین روزگاری درشت آورید
پدر،کشته ودودمان،مستمند
پسر،زارگشته،نیایش به بند
❈۳❈
همان سیستانی که گرشاسب کرد
از آن شاه بهمن برآورد گرد
اگر من زکابل گریزان شوم
همان به که در خاک،ریزان شوم
❈۴❈
به نام بلند ار برآید روان
به از زنده در تنگ تا جاودان
گریزنده گر نام کردی بلند
بدی پیش پیشینیان ارجمند
❈۵❈
پدر بود خود،پهلوان سوار
گریزان نگشتی ز اسفندیار
زبهمن نشاید گریزید پس
دوباره به گیتی نمرده است کس
❈۶❈
بگفت این و پوینده را پیش خواند
زبهمن سخن ها برو چند راند
که او بر در شهر،جایش کجاست
به دست چپ و یا سوی دست راست
❈۷❈
بدو گفت پوینده کای نامدار
سرسرکشان صفدر نامدار
زمین است پنجاه فرسنگ بیش
که لشکر نشاندست آن تیره کیش
❈۸❈
چپ و راست شهر و همه دشت بر
همه لشکر بهمن است سر به سر
به کردار مور وملخ،آن سپاه
گرفتند بر سیستان،جمله راه
❈۹❈
تو پند نیایت شنو ای پسر
سوی هندوان شو همن نیزه ور
که از بهمن سرکش تیره خوی
نیابی رهایی همی چاره جوی
❈۱۰❈
جهان پهلوان گفتش ای نیک مرد
تو اکنون سوی شهر خود بازگرد
که من سوی کابل شوم بی درنگ
نیم در خور بهمن تیز چنگ
کامنت ها