سرایندهٔ فرامرزنامه:سپهدار توران دلش تنگ شد زبانو سوی کینه و جنگ شد
❈۱❈
سپهدار توران دلش تنگ شد
زبانو سوی کینه و جنگ شد
برآراست لشکر پی جنگ کین
چنین گفت پیران دانای چین
❈۲❈
که ای نامور پرهنر شهریار
یکی داستان گویمت یاد دار
که از خانه خویش روباه شاد
برون شد یکی روز از بامداد
❈۳❈
پی طعمه آمد سوی مرغزار
یکی دنبه ای دید بس خوشگوار
بدو گفت دکان بقال نیست
در این دشت واین دنبه بی قال نیست
❈۴❈
همانا که دامی بگسترده اند
به دام اندر آن دنبه آورده اند
برفت وازآن طعمه اندر گذشت
بدید او یکی گرگ در پهن دشت
❈۵❈
بگفتش که ای شاه درندگان
یکی طعمه بنمایمت رایگان
یکی دنبه دیدم در این پهن نغز
در او استخوان نیست خود جمله مغز
❈۶❈
مرا نیست زین بیشتر دسترس
دهم مر تو را چون بهی تو زکس
دل گرگ چون مایل دنبه بود
دوان گشت همراه روباه زود
❈۷❈
چوآمد به نزدیک دنبه فراز
شده تیز از حرص دندان آز
چو دندان برآن دنبه زد شوربخت
به گردن فتادش یکی بند سوخت
❈۸❈
تله جست برگردن دنبه زود
شده ماتم گرگ و روباه سود
زدندان روباه روغن روان
تن گرگ بیچاره از غم نوان
❈۹❈
کمین آوران چون برون آمدند
برگرگ تازان به خون آمدند
زدندش بسی چوب تا گرگ مرد
مرآن دنبه چرب روباه خورد
❈۱۰❈
سخن را ز روباه منما پسند
مبادا چو گرگ اندر آیی به بند
مبادا که رستم کمین سازدت
وز این تخت شاهی براندازدت
❈۱۱❈
بود بانو آن دنبه همراه تو
که ناگه براندازد این تاج تو
سپهبد چو بشنید ترسید سخت
بلرزید برخود چو شاخ درخت
❈۱۲❈
گرفتش دل از گفت پیران قرار
زدل رفتش اندیشه کارزار
زبیم تهمتن سپهدار گرد
دگر نام بانو به گیتی نبرد
❈۱۳❈
پس آنگاه بانو به صد عز وناز
سوی خانه آمد از آن دشت باز
فرامرز این داستان باز گفت
رخ زال مانند گل برشکفت
❈۱۴❈
براین نیز یک چند بگذشت روز
به بانو بدش مهر گیتی فروز
کامنت ها