سرایندهٔ فرامرزنامه:به نام خداوند جان و جهان بگویم سخن آشکار ونهان
❈۱❈
به نام خداوند جان و جهان
بگویم سخن آشکار ونهان
نخستین سخن را به نام خدای
خداوند روزی ده رهنمای
❈۲❈
نگارنده خرگه نیلگون
برآرنده خیمه بی ستون
فروزنده طاق فیروزه فام
برآرنده صبح ز ایوان شام
❈۳❈
پس از آفرین جهان آفرین
درود و ثنا بر رسول امین
همیدون درود رسول خدای
بر آن شیر حق شاه خیبرگشای
❈۴❈
به هشت وسه فرزند آن شاه دین
هزاران هزاران هزار آفرین
کنون بازگردم به گفتار خویش
بیارم یکی داستانی به پیش
❈۵❈
زتاریخ شاهان شنیدم چنین
که کاوس در شهر ایران زمین
نشسته به تخت کئی شاد بود
به باغی درون سرو آزاد بود
❈۶❈
سراندرسرآورده شمشاد سرو
خرامان زهرسوخروشان تذرو
گل ولاله وارغوان درچمن
ابا سوسن ویاسمن نسترن
❈۷❈
درون چمن، انجمن، سروران
شهنشاه ایران نام آوران
زیک سو فریبرز و کاوس شاه
زدست دگر توس لشکر پناه
❈۸❈
زیک سوی،گودرز فرخنده فر
ابا هشت وهشتاد جنگی پسر
ابا گیو کو بد به ناورد طاق
نشسته ابا سروران عراق
❈۹❈
نشسته دگر سوی بهرام گرد
که گوی از دلیران گیتی ببرد
چورهام و گودرز کز شیر نر
فزون بد به مردی و زور وهنر
❈۱۰❈
چو اشکش که بودش زترکان نژاد
که چون او دلیری زمادر نزاد
زترکان فزون بودش از سه هزار
همه شیرمردان خنجر گذار
❈۱۱❈
زدست دگر زنگه شاوران
زبغدادیان پیش او سروران
چو گرگین میلاد جنگ آزمای
نشسته به پیش جهان کدخدای
❈۱۲❈
چو فرهاد وخراد وبرزین گو
که بردندی از شیر شرزه گرو
بدین سان هزار ودوصد نامور
به بزم کئی با کلاه وکمر
❈۱۳❈
بگسترد خوان ها وزین کوخورش
وزان خوان بدی مرد را پرورش
کشیدند خوان و بخوردند نان
پس ا زخوان بیامد میی ارغوان
❈۱۴❈
طرب ساز وسازنده ورود بود
زهردل غم و درد بدرود بود
مغنی زآهنگ گفتی سرود
نفس باز کرده به آهنگ رود
❈۱۵❈
صدای دف از دل همی برد درد
نماند اندر بزم رخسار زرد
نی و چنگ بودند چون تار وپود
رباب ودف ونی وهم رود بود
❈۱۶❈
مغنی و ساقی به هم طمطراق
روان ساخته رودهای عراق
هرآن می که خوردی کزو در دمی
بباشد به گیتی نشان غمی
❈۱۷❈
می کهنه و سرخ در جام بود
زپرمایه نیکی سرانجام بود
چوشد چهر می بر دلاور سران
رخ سروران گشته چون ارغوان
کامنت ها