سرایندهٔ فرامرزنامه:سخن رفت از بانوی ماه ووش به وصفش دهان هرکسی کرد خوش
❈۱❈
سخن رفت از بانوی ماه ووش
به وصفش دهان هرکسی کرد خوش
ز زلف و رخ و خال و ابروی او
وزان نرگسان چشم وابروی او
❈۲❈
زقدش که بد سرو را پا به گل
زلعلش که بد راحت جان ودل
ز زلفش که دلبند عشاق بود
ز زورش که مشهور آفاق بود
❈۳❈
ز مستی سخن ها به جایی رسید
که هرکس به دل مهر او برکشید
بلی هرکجا می درآید به زور
بیندازد اندر دل شیر شور
❈۴❈
چوآتش دل گیو شد شعله زن
که بانو شود یار ودلدار من
پس از پهلوان آشکار ونهان
نباشد به زورم کسی در جهان
❈۵❈
چو کردم در ایوان رستم گذار
بدیدم ز دور آن مه کامکار
که آمد خرامان به نزدیک آب
روان خورد از جام و دو من شراب
❈۶❈
بخواهم طلب کرد از آن پهلوان
مر آن خوب رخ پاک دخت جوان
بدو گفت توس یل ایدون مگوی
ازین سان نبینم تو را آبروی
❈۷❈
ز تخم منوچهر شاه جهان
منم مانده از کاردیده مهان
مرا می رسد خواستاری او
که چون باشدم من سزاوار او
❈۸❈
برآشفت ازو زنگه شاوران
که بانوی ماند ز نام آوران
منم پادشاه عراق وعرب
که چشمم بود جنگ شیران طرب
❈۹❈
به من دختر پیلتن می رسد
چنین ماه رویی به من می رسد
از این گفتش اشکش به پا خاست زود
زبان را به ترکی بیاراست زود
❈۱۰❈
که از من فزونی نباشد زکس
که بانو سزاوار من هست و بس
به دشنام بگشاد گرگین زبان
چنین گفت کای بی خرد ابلهان
❈۱۱❈
جهان پهلوان هم تبار من است
کنون دخت او جفت و یار من است
دلیران ایران در آن پای تخت
بشورید با هم به گفتار سخت
❈۱۲❈
شده آتش هریک از خشم تیز
فتاده به رزم اندر آن رستخیز
کامنت ها