سرایندهٔ فرامرزنامه:چو آن فتنه را دید کاوس کی طلب کرد آن پهلو نیک پی
❈۱❈
چو آن فتنه را دید کاوس کی
طلب کرد آن پهلو نیک پی
جهان پهلوان بود اندر شکار
به شش روزه ره دور از ایران دیار
❈۲❈
به پیشش فرستاده ای رفت زود
به تیزی چو آتش به تندی چو دود
بر او چنان رفت تند و دمان
که بیرون جهد همچو تیر از کمان
❈۳❈
به رستم رسید او به یک شب شتاب
بدو گفت از آن رزم وبزم کباب
وزان پس بدو داد پیغام شاه
که زود آی ای گرد لشکرپناه
❈۴❈
چو بشنید رخش او به زین درکشید
به گردان لشکر یکی بنگرید
از آسیب نعلش بنالید رکاب
زمین زیر سمش نیاورد تاب
❈۵❈
چو بشنید رخش اندر آن راه تیز
همی کرد چون آتش گرم خیز
نه سست گشت این ونه آن کند ماند
چنین تا به یک روز خود را رساند
❈۶❈
که ناگه به گوش آمدش بانگ کوس
نخستین یکی فتنه انگیخت توس
همه تن زسر تا در آهن شده
که کوهی همه آهنی تن شده
❈۷❈
زسوی دیگر بود گودرز و گیو
درافکنده در ملک ایران غریو
زسوی دگر زنگه شاوران
به پولاد بد غرق جنگ آوران
❈۸❈
همه مرکبان،زیر زین خدنگ
درآورده تن را به خفتان جنگ
زیک سوی،گرگین میلاد بود
همه لشکرش غرق پولاد بود
❈۹❈
زسوی دگر اشکشی برنشست
زره در بر و تیغ هندی به دست
همه ملک ایران به جوش و خروش
در ودشت شد مرد پولاد پوش
❈۱۰❈
سراسر بدو گفت کاوس کی
از آن پرهنر بانوی نیک پی
چو بشنید رستم برآمد به رخش
به میدان درآمد گو تاج بخش
❈۱۱❈
چنان نعره ای از جگر برکشید
سرافیل صور قیامت دمید
سپه را شد آکنده زان مغزگوش
پرید از سر سروران مغز وهوش
❈۱۲❈
بیفتاد از دستشان تیغ جنگ
به زین برنبد هیچ جای درنگ
از آواز شیرنر،اسبان رمید
به تن در کسی را روان نارمید
❈۱۳❈
پس از نعره گفتا به آواز سخت
که آیید جمله به نزدیک تخت
سلیح ها کنید از تن خویش دور
که نبود نکو جنگ هنگام سور
❈۱۴❈
بیایید تا من کنم کارتان
که چون آرم آزرم پیکارتان
فکندند شمشیر از کف سپاه
برفتند شرمنده نزدیک شاه
❈۱۵❈
برآراست کاوس،جشنی ز نو
کنون داستان شگفتی شنو
به تخت کیان،شاد بنشست شاه
به سربرنهاد آن کیانی کلاه
❈۱۶❈
یکی بارگه کرد آراسته
درو چل ستون زر بپیراسته
نهاده در او چارصد صندلی
همان در میان تخت شاهنشهی
❈۱۷❈
برتخت شه، نیم تخت ز زر
نشسته بدو رستم نامور
نشستند گردان ایران همه
شبان بود رستم،دلیران،رمه
کامنت ها