سرایندهٔ فرامرزنامه:چنین گفت رستم کای بخردان دلیران کارآزموده ردان
❈۱❈
چنین گفت رستم کای بخردان
دلیران کارآزموده ردان
شما سربه سر دوستدار منید
همه سرفرازید ویار منید
❈۲❈
اگرتان به بانو زجنگ آورم
همه نامتان را به ننگ آورم
شمارا نخواهم ابا او نبرد
که از جنگ او شیرشد دل به درد
❈۳❈
همین فرش که افکنده از رنگ رنگ
که یک میل ره پیش او نیست تنگ
بیندازمش بر سر مرغزار
نشانم برو چارصد نامدار
❈۴❈
به فرمان دادار جان آفرین
که او داد ما را ره داد و دین
چوبرجا بیارند یکسر درنگ
بیایم گشایم برین فرش چنگ
❈۵❈
برافشانمش هرکه بر فرش ماند
درخت نشاطش به گیتی نشاند
به دامادیم هست شایسته او
بگفتند هرکس که گفتی نکو
❈۶❈
ببودند آن روز و آن شب مگر
کسی رای دیگر نیفکند بر
دگر روز خورشید عالم ز چهر
منور نمود او زمین و سپهر
❈۷❈
ازین زاویه تیره شبگیر گیر
به آفاق بنمود مویی چو شیر
سپهبد به اسب اندر آورد پای
بجستند گردان ایران زجای
❈۸❈
به شهر اندرون کوس بنواختند
درفش کیانی برافراختند
چو خورشید یک نیزه بالا کشید
تهمتن یلان را به صحرا کشید
❈۹❈
فکندند آن فرش گلرنگ نیز
نشستند گردان به هم در ستیز
به تخت کئی شاد بنشست شاه
همی کرد بر پهلوانان نگاه
❈۱۰❈
زن و مرد بگرفته بد دشت و در
که نظارگی بد قضا و قدر
پس آنگاه آن نامور پهلوان
گشاد آن کیانی کمر برمیان
کامنت ها