سرایندهٔ فرامرزنامه:که ناگه در آمد یکی نامدار که می بار خواهد بر شهریار
❈۱❈
که ناگه در آمد یکی نامدار
که می بار خواهد بر شهریار
به دربان چنین گفت کای نامدار
خبرکن زمن بک بر شهریار
❈۲❈
که پیغام آوردم از شاه هند
سخن های چندین در او مستمند
همان گه ز در رفت دربان شاه
زمین را ببوسید در پیشگاه
❈۳❈
به شه گفت که آمد یکی نامدار
زهندوستان بر در شهریار
سخن دارد از شاه هندوستان
همان کشور هند و جادوستان
❈۴❈
بفرمود کاید بر شهریار
درون شد ز در هندوی نامدار
ستایش بسی کرد ونامه بداد
زهندوستان کرد بسیار یاد
❈۵❈
زنوشاد هندی بدو آفرین
بسی کرد و بوسید روی زمین
دبیرآمد و نامه بگشاد سر
نخست آفرین کرد بر دادگر
❈۶❈
خداوند جوزا و بهرام و هور
که بدهد به قسمت،خور پیل ومور
وزو آفرین بر شه نیک پی
جهاندار فرخنده کاوس کی
❈۷❈
جهانجوی با دانش ودین وداد
سرافراز از تخمه کیقباد
پس ازآفرین جهاندار کی
غم و درد فرزند بفکند پی
❈۸❈
نوشته به زاری ودرد وغریو
بلا وغم و رنج کناس دیو
بدان ای سرافراز دیهیم و گنج
که جانم ستوه آمد از درد ورنج
❈۹❈
چنان دان که در وادی مرغزار
یکی چشمه ساریست خوش جویبار
درختی در آن مرز شاخ بلند
به نزدیک آن شاخ،کاخ بلند
❈۱۰❈
درو گنبد سال خورده بزرگ
در آن تیره گنبد بلایی بزرگ
یکی دیو در وی سیاه وبلند
ستبر وسیه روی و ناهوشمند
❈۱۱❈
دلیرو قوی بال چون برف،موی
دوان ببروشیرش همه چارسوی
درآید به هر سال در خان من
بسوزد بسی مرز وایوان من
❈۱۲❈
نگردد زمن تا زمن دختری
ستاند به کردار نیک اختری
سه دختر بدم چون سه خرم بهار
زمن بستد آن دیو نا هوشیار
❈۱۳❈
چو کاوسمان شهریاری کند
سزد گر دراین رنج یاری کند
دگر آنکه در خطه هند بار
یکی شهریار است بس نامدار
❈۱۴❈
مرو را به هندوستان کید نام
دلیرو سرافراز و گسترده کام
به هنگام کین،تیغ آهن گذار
به پیش سپاهست نهصدهزار
❈۱۵❈
شماره ز پیلان جنگی مکن
قلم درکش و بار سنگین مکن
به گردون همی برفرازد کلاه
فرستد بر هرسالمان باج خواه
❈۱۶❈
بدان نامور ما نداریم تاو
چو کاوس جوید زما باژ وساو
نخستین زما باج بستاند اوی
وز آن پس زما باج نستاند اوی
❈۱۷❈
وز آن پس طلب دارد آن ساو و باج
وگرنه دگر ره نجوید خراج
دگر آنکه در بیشه مرزغون
یکی گرگ پیدا شده پرفسون
❈۱۸❈
چو گوران دو شاخ و چو پیلان دو نیش
دل عالمی گشته زان گرگ ریش
تبه شد بسی لشکر جنگجوی
نیارد کسی کردن آهنگ اوی
❈۱۹❈
یکی ژنده بینی چو یک ژنده پیل
همه سر چو برف وهمه تن چو نیل
زسر تا به پایش کشیده رقم
خط نازنین سرخ همچون بقم
❈۲۰❈
به دندان،یکی پیل بردارد اوی
به یک دم جهان را بسوزاند اوی
همی نام او گرگ گویا بود
سخنگوی بیداد پویا بود
❈۲۱❈
دگر آنکه در دامن شهر هند
یکی کوه بینی دراز وبلند
یکی دره در کوه خارا بود
که از دیدنش خیره برنا شود
❈۲۲❈
درو اژدهایی بلند وپلید
کزان سان همی اژدها کس ندید
فتاده تن خیره اش خم به خم
جهان را همی برفروزد به دم
❈۲۳❈
نروید گیاه از دو فرسنگیش
بلرزد جهان از تن جنگیش
جهان از دم او شود سوخته
ازو بس جوانی شد افروخته
❈۲۴❈
مهیبست گویی همه کام او
خردمند جو تا کند نام او
نبرد ورا کس نبندد میان
نزیبد کس او را جز ایرانیان
❈۲۵❈
گر از تخمه سام جنگی سوار
به ایران بود جنگی نامدار
بپیماید این ره به فرمان کی
ببرد مر این جمله را پای وپی
❈۲۶❈
دگر آن که در بیشه خوم سار
پدید آمده کرگدن سی هزار
چو شیران که از بند گردد یله
به کردار گوران به هر سو گله
❈۲۷❈
به هر مرز بومی که پی بسپرند
زمین برشکافند و خارا درند
چو پیلان به زورند وآهو به تک
چو شیران بغرند دیوان به رگ
❈۲۸❈
به گردن ستبر وبه سینه فراخ
زپیشانی آنکه برون کرده شاخ
همه گشته زین مرز تا مرز دود
شگفتی دو گوشت توان کی شنود
❈۲۹❈
چو کاوس کی یار باشد بدین
همه هند خوانند بدو آفرین
بدین پنج اگر رنج فرماید او
وز آن پس ز ما گنج پیماید او
❈۳۰❈
چو ایرانیان پای بینم به رنج
به پاداش آن برگشاییم گنج
وگر چون ز ایران تهی شد هنر
چه باید مر داد این گنج و زر
❈۳۱❈
چرا داد باید به ایران خراج
فرستادن تاج با تخت عاج
هر آ ن کس که خواهد که گردد بلند
از این نام گردآید و ارجمند
❈۳۲❈
دبیر گرانمایه چون این سخن
فروخواند آن نامه آمد به بن
دل پیر کاوس زان بردمید
زجام و زباده دم اندر کشید
❈۳۳❈
به گردان چنین گفت پرمایه شاه
که ای نامداران زرین کلاه
هرآن کو بدین کار بندد میان
برافروزد او نام ایرانیان
❈۳۴❈
ببخشم مر او را کلاه و کمر
دو بهره زگیتی همه سربه سر
رخ نامداران دگر شد به رنگ
شد از خشم گردان دل شاه تنگ
❈۳۵❈
زکرسی برآمد فرامرز گو
بگفتا منم هند را پیش رو
سرکید هندی به شمشیر تیز
ببرم نمایم ورا رستخیز
❈۳۶❈
وز آن پس بیایم سوی مرغزار
بگیرم همان دیو ناسازگار
همان دخت نوشاد هندی زبند
رهانم به فرمان شه ارجمند
❈۳۷❈
همان گرگ گویا به کوپال سام
بکوبم زنم آتش اندر کنام
همان مار جوشان به تدبیر و رای
بسوزم به فر جهانبان خدای
❈۳۸❈
وز آن پس به تنها من و کرگدن
بگیرم کنم بی روانشان بدن
وگر یک هزار است وگر صد هزار
چو من بر شم تیغ سام سوار
❈۳۹❈
به نیروی شاه وبه فر پدر
تهی سازم از کرگدن بوم وبر
چو شد گفته فرمان دهد پور زال
ازین پنج گونه برآرم دمار
❈۴۰❈
رخ شاه زان گرد جنگی سرشت
چنان شد که گل در بساط بهشت
چنین گفت با رستم زال زر
که پنهان نماند نژاد و گهر
❈۴۱❈
فرامرز یل روی من زنده کرد
مرا خرم و انجمن بنده کرد
همش رای و فرهنگ وهم هوش و سنگ
همش دست و بازوی وهم گرز جنگ
❈۴۲❈
نژاد وی از تخم جمشید شاه
به گیتی به کردار تابنده ماه
پدر بر پدر هردو گرد ودلیر
جهانگیر و جنگ آور و مرد شیر
❈۴۳❈
هم او را سزد شاهی هندبار
که جنگ آورست وقوی نامدار
همانا جز او هرکه پوید به هند
نباشد برکید هندی پسند
❈۴۴❈
به کناس دیو و به مار و به گرگ
نشاید بجز پهلوان بزرگ
بفرمود تا شاهی مرز هند
همیدون چنان تا به دریای سند
❈۴۵❈
نوشتند منشور بر نام اوی
زهر در بجست آن زمان جنگجوی
جهانجوی چون مهر منشور کرد
چو ماه آن دو رخ سوی گنجور کرد
❈۴۶❈
بفرمود تا تاج وانگشتری
یکی تخت و پیرایه آذری
بیاورد تاجش به سر برنهاد
جهاندار ازو شاد و او نیز شاد
❈۴۷❈
بگفتا ز گردان هر آن نامور
که خواهی یکایک به همراه بر
نگه کرد بیژن سوی شهریار
که جاوید زی تا بود روزگار
❈۴۸❈
به جایی که خورشید زابلستان
به پیروزی رفتند در گلستان
به هند و به دریا وهرگرم وسرد
پس ایدر بگو ما چه خواهیم کرد
❈۴۹❈
دلیران به می خوردن اندر ستخر
چوباشند ما زان نداریم فخر
سرما به جایی که درپی نهند
بویژه که فرمان بدو کی نهند
❈۵۰❈
گرانمایه خسرو به گنجور گفت
که یک دست جامه برآر از نهفت
کلاه و کمر یکسره شاهوار
یکی تیغ پرمایه گوهر نگار
❈۵۱❈
سه اسب گرانمایه با زین زر
سه ریدک همه خوب و زرین کمر
گرانمایه گنجور چون آن ببرد
جهان کدخدایش به بیژن سپرد
❈۵۲❈
ز ایران و وز لشکر نامدار
فرامرز بستد همی ده هزار
ز زابل گزین کرد صد نامور
زکابل دو صد گرد والاگهر
❈۵۳❈
یکی هفته در کار هندوستان
به سرکرده شد سوی جادوستان
کامنت ها