سرایندهٔ فرامرزنامه:در آن گه که برشد خروش خروس برآمد یکی چهره سندروس
❈۱❈
در آن گه که برشد خروش خروس
برآمد یکی چهره سندروس
به شادی، فرامرز یل شد سوار
به پیش اندرون بیژن نامدار
❈۲❈
درآمد در آن غار تار ارجمند
شه و لشکر و پهلوان بلند
درآمد فرامرز آنجا فرود
همی داد بر بیژن یل درود
❈۳❈
نخستین در آن گنج شد پهلوان
یکایک نشستند با آن گوان
بیامد یکایک سوی نردبان
دری دید بسته همی مرزبان
❈۴❈
همه بند و زنجیر او برشکست
برآن مرمری بر فراکرد دست
درون شد فرامرز با آن سران
یکی هشت صفه بدید اند آن
❈۵❈
به هر صفه گنجی نوآراسته
دگر کرد دالان ز بس خواسته
نهاده زعاج و زبرجد سریر
زپنجا و ده تاج خوش دلپذیر
❈۶❈
زهر سو سلاح و کمند یلان
نهاده بسی جامه هندوان
زر و مشک و کافور و عود وعبیر
فتاده چو خرمن شمارش بگیر
❈۷❈
همه خوشه زیرکران تاکران
وزان خیره شد دیده پهلوان
بدان تخت زرین یکی خفته بود
به دیباش در چهره بنهفته بود
❈۸❈
جهان پهلوان زان در افکند رخت
کیانی تنی دید همچون درخت
بیالوده عنبر به روی سمن
چو سرو اوفتاده به روی چمن
❈۹❈
تو گفتی زجانش کنون شسته اند
به شیر و می و مشک و خون شسته اند
گشاده دو ابروی نرگس به هم
به سینه همین بازوان کرده غم
❈۱۰❈
تنش تازه همچون گل اندر بهار
دژم رویش از گردش روزگار
فراوان به انگشتش انگشتری
به چهره سهیل و به رخ مشتری
❈۱۱❈
سفیدش تن و چهره زرد آمده
تو گویی کنون از نبردآمده
نهاده به بالین کمان وکمند
همان ترکش و تیر وتیغ و پرند
❈۱۲❈
زکوپال تیغش جهان پرنهیب
تو گویی زگیتی ندارد شکیب
کامنت ها