سرایندهٔ فرامرزنامه:چو یک هفته مستان شدند انجمن جهان پهلوان گفت زان کرگدن
❈۱❈
چو یک هفته مستان شدند انجمن
جهان پهلوان گفت زان کرگدن
به نوشاد گفت ای شه بافرین
کجا باشد آن کرگدن در زمین
❈۲❈
بدوگفت زایدر به فرسنگ بیست
چنان شد که کس را نشانی نه زیست
سه فرسنگ بینی یکی مرغزار
گله گشته به هر سویی ده هزار
❈۳❈
یکی بیشه بینی سه فرسنگ راه
بدان بیشه کردن که آرد نگاه
همه کرگدن گردن افراخته
زمین را به دندان برافراخته
❈۴❈
یکایک همه ژنده پیلان به تن
به هر بیشه و دشت و غار،انجمن
چه غم دارد از گرز و کوپالشان
که شاید بریدن پی یالشان
❈۵❈
فرامرز گفت ای شه پرخرد
اگر کرگدن تیغ من بنگرد
زبیمش بریزند هریک سروی
یکایک شود مست و افتد به روی
❈۶❈
بفرمود تا برکشیدند کوس
برآمد زاسب گران مایه طوس
چه گستهم و گرگین و فرزند گیو
جهان سوز گر سم کناد بود نیو
❈۷❈
بفرمود کاید سواری هزار
دلیران با آلت کارزار
بشد سوی آن دشت با انجمن
به جایی که بد بیشه و کرگدن
❈۸❈
زیک دامن دشت تا کوهسار
زهر سو بفرمود کنده هزار
چوشد کنده آنگه مغاک بلند
زخاشاک بر وی بیفکند چند
❈۹❈
به خاک و به خاشاک چون شد نهان
زدیگر کران پهلوان جهان
درآورد آن لشکر جنگجوی
کران تا کران یک به یک سو به سوی
❈۱۰❈
دهل های بسیار و کوس ودرای
دف و چنگ و افغان شیپور ونای
یکایک همه نعره برداشتند
همان کرگدن پشت برگاشتند
❈۱۱❈
زهر سو دوان کرگدن ده هزار
گله کشته بر دامن کوهسار
در آمد به هامون یکی رستخیز
زافغان همی کردن در گریز
❈۱۲❈
به هرسو که آمد یکی درمیان
زتیغ دلیران شدی پرنیان
همه بیشه را آتش اندر زدند
چو زینشان همه بیشه ها بستندند
❈۱۳❈
برفتند هریک به کردار کوه
گریزان به هامون گروها گروه
زهامون چو لشکر برآمد به تنگ
از آن دو گرویی برون شد به جنگ
❈۱۴❈
به روی بیابان بکرده مغاک
همه ژنده پیلان کشیدند به خاک
گله گشته یک روی و بگریختند
برآن چاهساران فرو ریختند
❈۱۵❈
همانا نشد زآن دوان بی شمار
رهایی یکی زان دلیران کار
به هرجا از آن گله بگریختند
برآن چاهساران فرو ریختند
❈۱۶❈
همانا نشد زآن دوان بی شمار
رهایی یکی زان دلیران کار
به هر جا از آن گله بگریختند
به هر شوره ای گل برانگیختند
❈۱۷❈
همه چاهساران پر از کرگدن
به هم درفتاده شدند انجمن
چه در چه فتاده چه کشته چه خست
چنان شد که یک تن ازیشان نرست
❈۱۸❈
زشمشیرشیران خنجر گذار
تهی گشت از کرگدن دشت وغار
یکی زان میان برکرانه نشد
خطایی به دست زمانه نشد
❈۱۹❈
چو زان دد تهی شد همی دشت وغار
دویدند هریک بدان چاهسار
زپیلان بجوشید کوس و مغاک
گرفته ز پیش و زپس چاک چاک
❈۲۰❈
خروشان به چاهسار سیصدهزار
جهان گشته چون ساز درنده وار
بکشتند برهر سر چاهسار
به هر جایکی بد بکشتند زار
❈۲۱❈
چنان دان که در دشت کین چند میل
همه لاشه کرگدن شد دو میل
به هر جا سرشیر پست آمده
به هر سوتن پیل خست آمده
❈۲۲❈
نشد تیز دندان دد کارگر
که از تیغ شیران پرخاشخر
چو دد شد یکایک به گیتی نهان
سوی چشمه شد پهلوان جهان
❈۲۳❈
به هر جا که پیلی درانداختند
کشیدند هردو پی ای ساختند
همه هفته در چاهساران بماند
فرستاد نوشاد لشکر بخواند
❈۲۴❈
نگه کرد نوشاد تا چند میل
بیفکنده کشته شده ژنده پیل
بر ایرانیان از جهان آفرین
زنو خواند هردم بسی آفرین
❈۲۵❈
ددان را که بد بر تل انداختند
گروها گروه انجمن ساختند
شمردن بفرمود پس شهریار
شماره برآمد چهل شش هزار
❈۲۶❈
شه هندوان شاد دل گشت ازین
به ایرانیان کرد صدآفرین
همی گفت کین رخت آمیخته
به تدبیر ایرانیان ریخته
❈۲۷❈
نه از دیو پیچد نه از تیره گرگ
نه از کرگدن اژدهای بزرگ
سرانجام این بد چو ایدون بود
ندانم که تاکید،ره چون بود
❈۲۸❈
ببینم سر و مغز شیران زکید
پراکنده و دختران کرد صید
فرامرز گفت ای سرموبدان
چوبینی همین کار وبارددان
❈۲۹❈
همه این چنین تا به هند اندرون
به ایران شمارند خوار وزبون
تو گفتی که لشکر نیاید به کار
بدان ژنده پیلان ناهوشیار
❈۳۰❈
ندیدی تو گردان ایرانیان
که بندند هنگام کین چون میان
چنین یک به یک درچه این آورند
به نیزه فلک بر زمین آورند
❈۳۱❈
به پاسخ چنین داد کای نامدار
زگرشسب واطرط تویی یادگار
شنیدم که چون رو به آورد زد
به کینه همی مرد بر مرد زد
❈۳۲❈
هرآن گه که گشتی به آورد مست
نبردی سوی تیغ پیکار دست
پیاده دویدی به کردار گرد
یکی را گرفتی زدی بردو مرد
❈۳۳❈
سپاسم به دادار جان آفرین
که چون تو کسی سوی ما شد قرین
که ایمن کنی مرز هند از بدی
چو خورشید سازی ره ایزدی
❈۳۴❈
یکی هفته زان پس در آن مرغزار
نشستند جویان زبهر شکار
به هر مرز کو بود سرسرنهاد
بیامد بدید آن دلیران راد
❈۳۵❈
چو دیدی بسی آفرین خواندی
برآن لشکر و جیش درماندی
چو نوشاد از آن نامور شادشد
از آن چاره پتیاره آزاد شد
❈۳۶❈
سران های آن کرگدن سه هزار
بریده بیاورد بهر نظار
همه هندوان شاد وخرم شدند
از آن برجهان جمله بی غم شدند
❈۳۷❈
چنان بد همه کار وبار جهان
وز آن پس تو را باشد اندر جهان
ازین پس کنون رسم کید آوریم
عقابی برانیم و صیدآوریم
کامنت ها