سرایندهٔ فرامرزنامه:یکی نیزه در مشت گرشاسبی خدنگی به پیکان تهماسبی
❈۱❈
یکی نیزه در مشت گرشاسبی
خدنگی به پیکان تهماسبی
بدو شست پیوست و چپ راست کرد
همان راست، خم شد زیروی مرد
❈۲❈
بزد تیر بر سینه اسب شیر
بیفتاد شیر اندر آمد به زیر
بیازید چنگ و گرفتش میان
برآمد دم کوس ز ایرانیان
❈۳❈
به یاری بیامد دلاور چهل
همه گرد و جنگ آور و شیردل
فرامرز چون دید کآمد سپاه
بزد دست و بگرفت بازوی شاه
❈۴❈
گرفته کشانش به بیژن سپرد
دل کید هند از برادر بمرد
به شه مرد گفت این گو ژنده پیل
نیندیش از موج دریای نیل
❈۵❈
بدو گفت شه مردکای شهریار
تو ایرانیان را به بازی مدار
زسیصد فزون سال دارم همی
زشاهان بسی یاد دارم همی
❈۶❈
بسی دیده و خوانده ام داستان
زگرشاسب و زتخمه راستان
هرآن کو زتخم نریمان بود
زمین و زمان زو غریوان بود
❈۷❈
تو را آشتی بهتر از شورجنگ
نیندیشی از دوده نام و ننگ
سمن رخ گرفت وبرادر گرفت
مرا و تو را خوش نباشد شگفت
❈۸❈
بسا سر که اندر پی کین رود
تو را گیرد و سوی ایران شود
بسا نامداران هندوستان
شود کشته بر دست این پهلوان
❈۹❈
چو بشنید زو شه ورا خوار کرد
بدو گفتن زشت بسیار کرد
چو طهمور جنگی بر او بنگرید
زگردان،دل خسرو آزرده دید
❈۱۰❈
سمند جوان را به میدان فکند
خروشی به گردون گردان فکند
کامنت ها