سرایندهٔ فرامرزنامه:دگر باره گفتش همی جنگجوی که ما را به گیتی تو چیزی بگوی
❈۱❈
دگر باره گفتش همی جنگجوی
که ما را به گیتی تو چیزی بگوی
نه چندی چنین گفت کای نامدار
بپرهیز زین بدکنش روزگار
❈۲❈
که او چون عروس است و داماد،تو
از آن کهنه دلبر نه استاد تو
بسی بینی او را همه نور وزیب
زبانش زمکر است و چشم از فریب
❈۳❈
دو چشمش زنیرنگ و ابرو زفن
زخوبی چو سرو است و زافسون دهن
به بالا ز شیوستن و موی و ریو
درو بافته راه واژونه دیو
❈۴❈
رخ ماه تابان هویدا شود
به تن،مست و زیبا و شیدا شود
به تن،نورچهره همه نوروش
همه سلسله زلف ز ناروش
❈۵❈
به دین نیاکان شکست آورد
هرآن کو بپیچدش بست آورد
صلیب و چلیپا بسوزاند او
زبتخانه ها بت براندازد او
❈۶❈
زما تاج بستاند و چین برد
شمن بشکند سر سوی کین برد
دگر تیغ کین برکشد صدهزار
گریز است ما را سرانجام کار
❈۷❈
هم آخر به زنهار باید زجنگ
پیاده هویدا شود نام وننگ
چو جویی چه گویی چه خواهیم کرد
به خواهشگری یا به ننگ ونبرد
کامنت ها