سرایندهٔ فرامرزنامه:در این بود دستور کید بزرگ که آمد فرستاده همچو گرگ
❈۱❈
در این بود دستور کید بزرگ
که آمد فرستاده همچو گرگ
زنزدیک طهمور اروند شاه
سخن ها بسی گفت زان بارگاه
❈۲❈
که زنهار تا دل نپیچی ز درد
مکن جنگ و پیرامن بد مگرد
که خورشید با او نتابد به جنگ
سپهدار،شیر و سپه چون پلنگ
❈۳❈
بکشت و ببخشید مان سر به سر
کلاه و قبا داد و زرین کمر
به شادی همه شب بدو می خوریم
ابا بربط و رود و رامشگریم
❈۴❈
گر او را بدین سان ببینی به بزم
بدانی که او با نه خوبست رزم
به پیش آی وخواهشگری پیشه کن
وز آن پیش کار وی اندیشه کن
❈۵❈
دل پاکش از بد تهی است و جنگ
خرد دارد و مردی و هوش و سنگ
گر او را چو نوشاد بندی کمر
همت گنج ماند همت تاج وزر
❈۶❈
وگر سر بپیچی،در افتی به رنج
نه سرماند و تاج و نه تخت و گنج
مکن رزم با پهلوان کم ستیز
که در دودمان افتدت رستخیز
❈۷❈
یکایک چو بشنید کید این پیام
به جا ماند شمشیرش اندر نیام
به خواهشگری مهتران را بخواند
در گنج بگشود و زر برفشاند
❈۸❈
فرستاد زین گونه برگ بزرگ
به نزدیک آن پهلوان سترک
ز دیبا و دینار و خز و حریر
زر و گوهر و مشک و تاج و سریر
❈۹❈
به پیش اندرون پاک دستور شاه
بیامد بر پهلوان سپاه
زگردن کفن ها درآویخته
زنرگس به گل خون دل ریخته
❈۱۰❈
همه دل نهاده به خواهشگری
زسر دور کرده یکایک سری
فرامرز بخشید وبنواختشان
به نزدیک خود جایگه ساختشان
کامنت ها