سرایندهٔ فرامرزنامه:یکی عقد گوهر بخواهم گشود تو را داستانی بخواهم نمود
❈۱❈
یکی عقد گوهر بخواهم گشود
تو را داستانی بخواهم نمود
بگویی که از گنبد تیزگرد
که بربست این فرش بنیادکرد؟
❈۲❈
نخستین چه بوده است چو گیتی نبود
که این قرص خورشید روشن نمود؟
بدین سان شب وروز پیدا که کرد
فلک با ستاره هویدا که کرد؟
❈۳❈
بدین سبز گنبد بگو تا که اند
چو گویی بگو تا زبهر چه اند؟
که از چارکوهی درختی برست
که بد شاخ آنگاه میوه برست؟
❈۴❈
بگو تا کجا بد نخست آدمین
چگونه فشانده شد اندر زمین؟
که فرمود تا ابر آب آورد
چو او شد فلک آفتاب آورد؟
❈۵❈
گل ولاله چون روید از تیره خاک
که در دیده بنهد چنین نورپاک؟
که آرد بهاری به شکل بهشت
که بربست نقش همه خوب وزشت؟
❈۶❈
فرامرز یل چون سخن برفشاند
هم آورد او را فرس بازماند
رخش زردگشت و دو چشمش بخفت
سرافکنده بنشست و پاسخ نگفت
❈۷❈
چو بشنید کید این سخن سربه سر
به سوی برهمن برآورد سر
بدو گفت کای مرد به روزگار
چرا سست گشتی تو در کارزار
❈۸❈
تو چندین سخن گفتی ای پاک مغز
جهاندار پاسخ بیاورد نغز
چراسست گشتی و خامش شدی
زگفت فرامرز،بیهش شدی
❈۹❈
بماندی تو زین یک سخن در میان
ترا شرم ناید ز روی کیان
نگویی که دین از تو بر باد شد
سخن را زگفت تو بیداد شد
❈۱۰❈
بدو کید هندی بگفتا رواست
مکن تو کژی نیز برگوی راست
کامنت ها