سرایندهٔ فرامرزنامه:تو را میهمانی کنم گرز وتیغ به تو تیر بارم چو باران زمیغ
❈۱❈
تو را میهمانی کنم گرز وتیغ
به تو تیر بارم چو باران زمیغ
چو کاهو از آن جایگه گشت باز
به تیزی بپیمود راه دراز
❈۲❈
طورگ دلاور برآراست کار
سپه را به هامون کشید از حصار
همان ساز وآیین ابا بوق وکوس
برون برد و شد دشت چون آبنوس
❈۳❈
یکی لشکر آمد به هامون زکوه
که شد گاو ماهی زجنبش ستوه
شد از سم اسپان، دل کوه چاک
پراکنده شد بر رخ شید،خاک
❈۴❈
چنان شد زگرد سپه روی آب
که در وی تکاور دویدی به تاب
زآواز گردان در آن کوه و دشت
شهنشاه انجم دلش خیره گشت
❈۵❈
زصحرا به تندی گذر کرد و رفت
بپیچید سوی فرامرز تفت
وزآن سو چو کاهو بیامد دوان
به نزد فرامرز روشن روان
❈۶❈
یکایک بر پهلوان بزرگ
بگفت آنچه بشنیده بود از طورگ
سپهبد زدشمن چو نزدیک شد
جهان چون شب تیره تاریک شد
❈۷❈
بفرمود تا بر لب جویبار
فرودآید آن لشکر نامدار
سراپرده پهلوان گزین
کشیدند بر دشت توران زمین
❈۸❈
چو منزل بکردند شب تنگ بود
میان دو لشکر دو فرسنگ بود
شبی بود تیره تر از آبنوس
ستاره فروزنده چون سند روس
❈۹❈
طلایه بفرمود تا گرد دشت
همی از پی پاس لشکر گذشت
سواران ترکان خبر یافتند
به سوی سپهدار بشتافتند
❈۱۰❈
بگفتند با شیر جنگی طورگ
که آمد فرامرز گرد سترگ
همانا که ازما ندارد خبر
فرودآمدست اندر آن دشت و در
❈۱۱❈
سزد گر بر ایشان شبیخون کنیم
کیان را به رنگ طبرخون کنیم
چنین گفت ناکار دیده طورگ
که ای مهتران و گوان سترگ
❈۱۲❈
هم اکنون بر ایشان بباید زدن
به خنجر،دل ودیدشان از بدن
کامنت ها