سرایندهٔ فرامرزنامه:شه هندوان پاسخش دادباز که هستم ازین گفته ها بی نیاز
❈۱❈
شه هندوان پاسخش دادباز
که هستم ازین گفته ها بی نیاز
تو برگرد از ایدر بزودی برو
ببر پاسخ از من به سالار نو
❈۲❈
که تو نورسیده سپهدار گرد
تو از خویشتن دیده ای دستبرد
چو بازوی مردان نپیموده ای
از آن بازوی خویش بستوده ای
❈۳❈
تو با آهوان ساختی کارزار
نه من شیر دشتم نه گور شکار
نبینی مرا روزگار نبرد
بدانگه که مرد اندرآید به مرد
❈۴❈
به تخت مهی برنسازم درنگ
من و تیغ هندی و میدان جنگ
یکی برگرایم فرامرز را
سوران و گردان آن مرز را
❈۵❈
کیانوش را خلعت آراستند
کلاه و قبا و کمر خواستند
همانگاه بیرون شد از پیش شاه
دلاور کیانوش زرین کلاه
❈۶❈
از ایوان به میدان گذر کرد رای
بفرمود تا دردمیدند نای
سپه گرد شد بر در رای هند
ز چین و زکشمیر و از مرز سند
❈۷❈
بفرمود کز شهر بیرون شوند
دلاور سوی دشت وهامون شوند
برون شد زهندوستان لشکری
که هر فوج از ایشان بد از کشوری
❈۸❈
سواران نیزه ور نامدار
همانا که بودند سیصدهزار
یکی پهلوان بد تجانو به نام
به مردی بگسترده در هند نام
❈۹❈
چو دیوی بد آن سهمگین دیو زشت
ز دود تف دوزخ او را سرشت
به بالا زسی رش بدی او فزون
چو پیلانش دندان،دو دیده چو خون
❈۱۰❈
به بازوی پیل وبه نیروی شیر
به چنگال،همچون هژبر دلیر
به تک همچو باد وبه تن،همچو کوه
زمین از کشیدندش گشتی ستوه
❈۱۱❈
زلشکر بدو داد پنجه هزار
سواران گرد ودلیران کار
فرامرز را تا پذیره شود
ابا پیل و کوس وتبیره شود
❈۱۲❈
بدو رای گفت ای یل نیکخواه
شب وروز باید طلایه به راه
که ایرانیان اندرآیند زود
به تیغ و به زوبین برآرند دود
❈۱۳❈
هرآن کس که دارد بدین ملک رای
نباید که مانی یکی را به جای
بیامد تجانوی،مانند باد
پرازکینه سر سوی لشکر نهاد
❈۱۴❈
زغریدن کوس واسب نبرد
زآواز گردان و از خاک گرد
تو گفتی پدیدار شد رستخیز
سم اسب با گرد گفتا که خیز
❈۱۵❈
همی گرد بر شد به کردار باد
جهان گشت پرکینه و پرفساد
پر از غلغل و گفتگو شد جهان
روان گشت از تن،دل بدنهان
❈۱۶❈
بدین گونه می راند لشکر چو کوه
چنین تا رسید اندر ایران گروه
کامنت ها