سرایندهٔ فرامرزنامه:وز آن سو دمنده کیانوش گرد بیاورد پیغام چندان که برد
❈۱❈
وز آن سو دمنده کیانوش گرد
بیاورد پیغام چندان که برد
سپهبد چو پیغام از آن سو شنید
چو آتش ز پاسخ دلش بردمید
❈۲❈
بفرمود تا کوس بر پیل مست
ببستند و خود بر تکاور نشست
بتوفید کوس وبغرید نای
خروشیدن کوس و هندی درای
❈۳❈
همی راند لشکر چو باد دمان
به کف تیغ هندی و تیرو کمان
دو لشکر چو درهم رسیدند تنگ
دل از کینه آکنده و سر زجنگ
❈۴❈
دو رویه سپه برکشیدند صف
همه خنجر خونفشانشان به کف
فرامرز آراست قلب سپاه
سوی چپ، کیانوش لشکر پناه
❈۵❈
ابر میسره شیر قلب تخار
که بودی پلنگ دمانش شکار
به پیش اندرون چار پیل ژیان
به تنها برافکنده بر گستوان
❈۶❈
کمان ور دلیران پرخاشخر
که از تیرشان کوه کردی گذر
ابر پشت پیلان جنگی دمان
گشاده بر وتنگ بسته میان
❈۷❈
وز آن سو تجانوی سالارهند
ابا جوشن و گرز و چینی پرند
به گردان جنگی و شیران نر
بیاراست آن رزمگه سربه سر
❈۸❈
به پیش اندرون پیل واز پس،گروه
حصاری برآورد مانند کوه
چو با میمنه،میسره گشت راست
خروش از سواران جنگی بخاست
❈۹❈
ز دود سپه بر فلک شد خروش
زمین همچو دریا برآمد به جوش
زبس گرز باران و از سهم تیر
زتاب سواران با دار و گیر
❈۱۰❈
تو گفتی جهان،کام نراژدهاست
زگردون روان بر زمانه رواست
زگرد سواران واز تاب تیغ
چو باران شده تیر و چون رعد،میغ
❈۱۱❈
بدی تیرباران و خنجر تگرگ
روان گشته از برق بارانش مرگ
سپهبد فرامرز لشکر شکن
ابا جان ستان تیغ دشمن فکن
❈۱۲❈
خروشان و جوشان چو پیل دمان
یکی حمله آورد بر هندوان
ز بازو چو بگذاردی تیغ تیز
برآوردی از هندوان رستخیز
❈۱۳❈
زیک ضرب،ده سرفکندی زتن
به نعره به هم برزدی انجمن
ز گرزش دل آسمان چاک شد
زگردش فلک روی در خاک شد
❈۱۴❈
زباد رکیبش جهان خیره ماند
ز سمش زمین دیده در خون فشاند
خدنگش چو از شست کردی گذر
به لرزه شدی زو دل شیر نر
❈۱۵❈
کمندش چو تن راست کردی زهم
چو اژدر کشیدی یلان را به دم
بدین گونه زان لشکر نامدار
فراوان بیفکند در کارزار
❈۱۶❈
تجانو نگه کرد کان شیرمرد
سپهدار اسب افکن اندر نبرد
یکی بر خروشید کای شیرمرد
زگردان هندی برآورد گرد
❈۱۷❈
اگر پای داری تو بر دشت جنگ
ببینی تو پرخاش جنگی پلنگ
بدو گفت شیر ژیان پهلوان
که ای بد کنش دیو تیره روان
❈۱۸❈
به پرخاش من صد تو چون دیو سند
کند پایشان سست شمشیر و بند
چو من نیزه گیرم به هنگام کار
زدیوان گیتی برآرم دمار
❈۱۹❈
تو با من بویژه بگویی سخن
ببین گرز و تیغ سرافشان من
همانا که ایدر به دام آمدی
که با تند گفتار خام آمدی
❈۲۰❈
اگر رزم جویی به جنگ اندرآی
وگرنه هم اکنون بپرداز جای
دهم راه تا سوی کشور شوی
مبادا که در خون لشکر شوی
❈۲۱❈
نیارد تویی تاب در جنگ من
گریزان شود شیر از آهنگ من
مرا برتو به جای بخشایش است
دلم سوی مهرت پرآسایش است
❈۲۲❈
دریغ آمدم زین جوانی تو
بدین مردی و پهلوانی تو
که بر دست من ناگهان با سپاه
شوی کشته و کارگردد تباه
❈۲۳❈
مرا شیرمردان روی زمین
زمردی به هنگام پرخاش و کین
برابر شمارند با سی هزار
سواری سرافراز خنجر گذار
❈۲۴❈
نبرد سپاه تو خوار آیدم
هم از جستن رزمت عار آیدم
نمایم به تو یک هنر این زمان
پسنده بود نزد هر پهلوان
❈۲۵❈
یکی پیل جنگی بد از پیش صف
زمین را همی سوخت از تاب و تف
دوان رفت نزدیک پیل دلیر
خروشید ماننده نره شیر
❈۲۶❈
چوپیل دمان بود پرخاشجوی
درافکند شیر ژیان را به روی
کامنت ها