نیر تبریزی:شد چو خرمگاه امامت چونصدف خالی از درهای دریای شرف
❈۱❈
شد چو خرمگاه امامت چونصدف
خالی از درهای دریای شرف
شاه دین را گوهری بهر نثار
جز در غلطان نماند اندر کنار
❈۲❈
شیرخواره شیر غاب پر دلی
نعت او عبدالله و نامش علی
در طفولیت مسیح عهد عشق
انی عبدالله گو در مهد عشق
❈۳❈
بهر تلقین شهادت تشنه کام
از دم روح القدس در بطن مام
ماهی بحر لدّنی در شرف
ناوک نمرود امت را هدف
❈۴❈
داده یادش مام عصمت جای شیر
در ازل خون خوردن از پستان تیر
کودکی در عهد مهد استاد عشق
داده پیران کهنرا باد عشق
❈۵❈
طفل خرد اما بمعنی بس سترک
کز بلندی خرد بنماید بزرک
خود کبیر است او چه بنماید صغیر
در میان سبعۀ سیاره تیر
❈۶❈
عشق را چون نوبت طغیان رسید
شد سوی خیمه روان شاه شهید
دید اصغر خفته در حجر رباب
چون هلالی در کنار آفتاب
❈۷❈
چهرۀ کودک چو دردی برک بید
شیر در پستان مادر ناپدید
با زبان حال آنطفل صغیر
گفت با شه کی امیر شیر گیر
❈۸❈
جمله را دادی شراب از جام عشق
جز مرا کمتر نشد زان کام عشق
طفل اشکی در کنار افتاده ام
مفکن از چشمم که مردم زاده ام
❈۹❈
گر چه وقت جانفشانی دیر شد
مهلتی بایست تا خون شیر شد
زانمئی کز وی چو قاسم نوش کرد
نوعروس بخت در آغوش کرد
❈۱۰❈
زانمئی کاکبر چو رفت از وی ز پا
با سر آمد سوی میدان وفا
جرعۀ از حجام تیر و دشنه ام
در گلویم ریز که بس تشنه ام
❈۱۱❈
تشنه ام آبم ز جوی تیر ده
کم شکیبم خون بجای شیر ده
تا نگرید ابر کی خندد چمن
تا نگرید طفل کی نوشد لبن
❈۱۲❈
شه گرفت آنطفل مه اندر کنار
یافت درّی در دل دریا قرار
آری آری مه که شد دورش تمام
در کنار خود بود او را مقام
❈۱۳❈
برد آن مه را بسوی رزمگاه
کرد رو با شامیان روسپاه
گفت کایکافر دلان بدسگال
که برویم بسته اید آب زلال
❈۱۴❈
گر شما را من گهنکارم به پیش
طفل را نبود کنه در هیچ کیش
آب تا پیدا و کودک تا صبور
شیر از پستان مادر گشته دور
❈۱۵❈
چون سزد که جان سپارد با کرب
در کنار آب ماهی تشنه لب
زین فراتی که بود مهر بتول
جرعه بخشید بر سبط رسول
❈۱۶❈
شاه در گفتار کودک گرم خواب
که ز نوک ناوکش دادند آب
در کمان بنهاد تیری حرمله
او فتاد اندر ملایک غلغله
❈۱۷❈
رست چون تیر از کمان شوم او
پر زنان بنشست در حلقوم او
چون درید آنحلق تیر جانگداز
سر ز بازوی یدالله کرد باز
❈۱۸❈
الله الله اینچه تیر است و کمان
کس نداده اینچنین تیری نشان
تا کمان زه خورده چرخ پیر را
کس ندیده دو نشان یک تیر را
❈۱۹❈
تیر کز بازوی آنسرور گذشت
بر دل مجروح پیغمبر گذشت
نوک تیر و حلق طفلی ناتوان
آسمانا باؤگون بادت کمان
❈۲۰❈
شه کشید آن تیر و گفت ایداورم
داوری خواه از گروه کافرم
نیست این نو باوۀ پیغمبرت
از فصیل ناقه کمتر در برت
❈۲۱❈
کز انین او ز بیداد نمود
برق غیرت زد بر آنقوم عنود
شه ببالا میفشاند آنخون پاک
قطرۀ زان برنگشتی سوی خاک
❈۲۲❈
پس خطاب آمد بسکان ملاء
که فرود آئید در دشت بلا
بنگرید آنکودکان شاه عشق
که چه سان آرند بر سر راه عشق
❈۲۳❈
بنگرید آنمرغ دست آموز عرش
که چه سان در خون همی غلطید بفرش
ره که پیران سر نبردندش بجهد
چون کند طی یکشبه طفلان مهد
❈۲۴❈
این نگارین خون که دارد بوی طیب
تحفۀ سوی حبیب است از حبیب
در ربائید این نگار پاک را
پرده گلناری کنید افلاک را
❈۲۵❈
کآید اینکه مهر پرور ماه ما
یکدم دیگر به مهمانگاه ما
در ربائید این گهرهای ثمین
که نباید دانۀ زان بر زمین
❈۲۶❈
باز داریدش نهان در گنجبار
کز حبیب ماست ما را یادگار
قطرۀ زینخون اگر ریزد بخاک
گردد عالم گیر طوفان هلاک
❈۲۷❈
تیر خورده شاهباز دست شاه
کرد بر روی شه آسیمه نگاه
غنچۀ لب بر تبسم باز کرد
در کنار باب خواب ناز کرد
❈۲۸❈
وه چگویم من که آنطفل شهید
اندران آئینه روشن چه دید
وانگشودن لب بلب خندان چه بود
وان نثار شکر و قند از چه بود
❈۲۹❈
رمز کنت کنز بودش سر بسر
زیر آنلب خنده شیرین مستتر
رمز خلق آدم و حوا ز گل
وانجود قدسیان پاک دل
❈۳۰❈
رمز بعث انبیای پر شکیب
وان صبوری بر بلایای حبیب
رمزهای نامۀ عهد الست
که شهید عشق با محبوب بست
❈۳۱❈
پس ندا آمد بدو کایشهریار
این رضیع خویش را بر ما گذار
تا دهیمش شیر از پستان حور
خوش بخوابانیمش اندر مهد نور
❈۳۲❈
پس شه آن دُرّ ثمین در خاک کرد
خاک غم بر تارک افلاک کرد
آری آری عاشقان روی دوست
اینچنین قربانی آرد سوی دوست
❈۳۳❈
عشق را مادر ز زاد استر و لست
عاشقانرا قاف وحدت مسکن است
اندر آن کشور که جای دلبر است
نه حدیث اکبر و نه اصغر است
کامنت ها