نیر تبریزی:بسکه خونبار است چشم خامه ام بوی خون آید همی از نامه ام
❈۱❈
بسکه خونبار است چشم خامه ام
بوی خون آید همی از نامه ام
ترسمش خون باز بندد راه را
سوی شه نابرده عبدالله را
❈۲❈
آن نخستین سبط را دویم سلیل
آخرین قربانی پور خلیل
قامتش سروی ولی نوخواسته
تیشه کین شاخ او پیراسته
❈۳❈
خاک بار ایدست بر سر خامه را
بو که بنددد ره بخون این نامه را
سر برد این قصۀ جانگاه را
تا رساند نزد مهر آن ماه را
❈۴❈
دید چون یکدستۀ باغ حسن
شاه دین را غرق گرداب فتن
کوفیان گردش سپاه اندر سپاه
چون بدور قرص مه شام سیاه
❈۵❈
تاخت سوی حربگه نالان و زار
همچون ذره سوی مهر تابدار
شه بمیدان چشم خونین باز کرد
خواهر غمدیده را آواز کرد
❈۶❈
که مهل ای خواهر مه روی من
کاید این کودک ز خیمه سوی من
بر نگردد ترسم این صید حرم
زیندیار از تیرباران ستم
❈۷❈
گرگ خونخوار است وادی سر بسر
دیدۀ راحیل در راه پسر
دامنش بگرفت زینب با نیاز
گفت جانا زین سفر برگرد باز
❈۸❈
از غمت ایگل بن نورس مرا
دل مکن خون داغ قاسم بس مرا
چاه در راه است و صحرا پر خطر
یوسفا زیندشت کنعان کن حذر
❈۹❈
از صدف بارید آن درّ یتیم
عقد مروارید تر بر روی سیم
گفت عمه واهلم بهر خدا
من نخواهم شد زعم خود جدا
❈۱۰❈
وقتی گلچینی است در بستان عشق
در مبندم بر بهارستان عشق
بلبل از گل چون شکیبد در بهار
دست مع ایعمه از من باز دار
❈۱۱❈
نیست شرط عاشقان خانه سوز
کشته شمع و زنده پروانه هنوز
عشق شمع از جذبه های دلکشم
او فکنده نعل دل در آتشم
❈۱۲❈
دور دار ایعمه از من دامنت
آتشم ترسم بسوزد خرمت
دور باش از آه آتش زای من
کاتش سود است سر تا پای من
❈۱۳❈
بر مبند ایعمه بر من راهرا
بو که بینم بار دیگر شاه را
باز گیر از گردن شوقم طناب
پیل طبعم دیده هندوستان بخواب
❈۱۴❈
عندلیبم سوی بستان میرود
طوطیم زی شکرستان میرود
جذبه عشقش کشان سوی شهش
در کشش زینب بسوی خرگهش
❈۱۵❈
عاقبت شد جذبه های عشق چیر
شد سوی برج شرف ماه منیر
دیده شاه افتاده در دریای خون
با تن تنها و خصم از حد فزون
❈۱۶❈
گفت شاهانک بکف جان آمدم
بر بساط عشق مهمان آمدم
آمدم ایشاه من اینجا قنق
ای تو مهمان دار سکان افق
❈۱۷❈
هین کنارم گیر و دستم به بر
ای بروز غم یتیمانرا پدر
خواهران و دختران در خیمه گاه
دخت چون دختران چشمت براه
❈۱۸❈
کز سفر کی باز گردد شاه ما
باز آید سوی گردون ماه ما
خیز سوی خیمه ها میکن گذار
چشمها را وارهان از انتظار
❈۱۹❈
گفت شاهش الله ایجان عزیز
تیغ میبارد در ایندشت ستیز
تو بخیمه باز گرد ای مهوشم
من بدینحالت که خود دارم خوشم
❈۲۰❈
گفت شاها این نه آئین وفا است
من ذبیح عشق و این کوه منا است
کبش املح که فرستادش خدا
سوی ابراهیم از بهر فدا
❈۲۱❈
تو خلیل و کبش املح نک منم
مرغزار عشق باشد مسکنم
نرکز انجانی بتاخیر آمدم
کوکب صبحم اگر دیر آمدم
❈۲۲❈
دید ناگه کافری در دست تیغ
که زند بر تارک شه بیدریغ
نامده آن تیغ کین شه را بسر
دست خود را کرد آنکودک سپر
❈۲۳❈
تیغ بر بازوی عبدالله گذشت
وه چه گویم که چه زان بر شه گذشت
دست افشان آنسلیل ارجمند
خود چو بسمل در کنار شه فکند
❈۲۴❈
گفت دستم گیر از سالار کون
ای به بیدستان بهر دو کون عون
پایمردی کن که کار از دست رفت
دستگیرم کاختیار از دست رفت
❈۲۵❈
شه چو جان بگرفت اندر در تنش
دست خود را کرد طوق گردنش
ناگهان زد ظالمی از شست کین
تیر دلدوزش بحلق نازنین
❈۲۶❈
گفت شه کی طایر طاوس پر
خوش بر افشان بال تا نزد پدر
یوسفا فارغ ز رنج چاه باش
رو بمصر کامرانی شاه باش
❈۲۷❈
مرغ روحش پر رفتن باز کرد
همچو باز از دست شه پرواز کرد
کامنت ها