نیر تبریزی:جبرئیل آمد شتابان بر زمین از فراز عرش رب العالمین
❈۱❈
جبرئیل آمد شتابان بر زمین
از فراز عرش رب العالمین
دید صحرائی سراسر لاله زار
ارغوان در وی قطار اندر قطار
❈۲❈
چهره های آتشین برگ گلشن
زلفهای عنبر افشان سنبلش
چوبها در وی روان اما ز خون
سروهای برلب اما سرنگون
❈۳❈
غنچه های تاشده از آب سیر
اندر و خندان ولی از زخم تیر
چشم نرگس رفته از مستی ز هوش
سوسنان باده زبان در وی خموش
❈۴❈
عندلیبان اندر آن بستان کده
در فغان هر سو رَدَه اندر رده
گفت کایفرمانده ملک وجود
پیشت آور دستم از یزدان درود
❈۵❈
گفت بر گو ای برید کوی یار
تا به پیغامش کنم صد جان نثار
گفت فرمودت که ای سالار عشق
ای ز تو بالا گرفته کار عشق
❈۶❈
گر نبودی بود تو عالم نبود
امتزاج طینت آدم نبود
خود توئی مقصود از خلق عباد
بیتو عالم را بر کو خاک باد
❈۷❈
ما نکردیم این شهادت بر تو ختم
ایجلال کبریائی بر تو ختم
عزم تو بس در وفای عهد تو
شد نیت قائم مقام عهد تو
❈۸❈
بس ترا در خون طپیدن اکبرت
خون بجای شیر خوردن اصغرت
خواه کش خه کشته باش ایشاه عشق
هیچ کم تاید ترا از جاه عشق
❈۹❈
خواه جان بستان و خه جان میسپار
یار آن یار است و مهر آن مهر یار
گر کشی جان جهان نک زان تست
گوش عزرائیل بر فرمان تست
❈۱۰❈
کشته گردی بر شهیدان شه توئی
خون بپایت ما ذبیح الله توئی
داد پاسخ شاه با روح الامین
کای امین وحی رب العالمین
❈۱۱❈
بسته ایم عهدی من و شاه وجود
من همانم عهد آنعهدیکه بود
عاشق جانانه را با جان چه کار
درد کز یار است با درمان چکار
❈۱۲❈
جبرئیلا اینکه بینی نی منم
اوست یکسر من همین پیراهنم
زو فرودم آنچه از خود کاستم
من خود این آتش بجان میخواستم
❈۱۳❈
گر من از هر دو جهان بیگانه ام
گنج پنهانی است در ویرانه ام
گفت شاها خواهرانت بیکس است
گفت او خود بیکسانرا مونس است
❈۱۴❈
گفت چشم دخترانت در ره است
گفت عشق از دیدن غیراکمه است
گفت ترسم زینبت گردد اسیر
گفت بیماریش خوشدارد حبیب
❈۱۵❈
گفت بهرت آب حیوان آورم
گفت من از تشنگی آنسوترم
جبرئیلا من ز جو بگذشته ام
آب حیوانرا در آنسو هشته ام
❈۱۶❈
گفت خواهد شد سرت زیب سنان
گفت گو باش او چه میخواهد چنان
گفت جان باشد متاعی بس گران
برخسان مفروش یوسف رایگان
❈۱۷❈
گفت جانیرا که جانان خونبهاست
جبرئیلا رایگان خواندن خطاست
گفت آورد دستم از غیبت سپاه
تا کنند این قوم کافر دل تباه
❈۱۸❈
گفت مهلاً خود ز من دارد مدد
جبرئیلا این سپاه بیعدد
هستی ایشان همه از هست ماست
رشتۀ تدبیرشان در دست ماست
❈۱۹❈
آنکه با تدبیر او گردد فلک
کی بود محتاج امداد ملک
گر فشانم دست ریزم زاستین
صد هزاران جبرئیل راستین
❈۲۰❈
جبرئیلا باب من بودت ممد
که شدی حق را بپاسخ مستعد
آنزمان کت آفرید از نیستی
گفت برگو من کیم تو کیستی
❈۲۱❈
سالها ماندی تو حیران در جواب
کرد تعلیمت در آخر بوتراب
گفت بر گو تو خداوند جلیل
من کمین عبد تو نامم جبرئیل
❈۲۲❈
جبرئیلا من خلیفه آن شهم
وارث اسرار آن باب اللهم
آن ستاره کت نمود آنمه جبین
دیده بگشا در جبین من ببین
❈۲۳❈
جبرئیلا چشم دیگر بایدت
تا که حال عاشقان بنمایدت
جبرئیلا من خود از کف هشته ام
دست جانانست تار رشته ام
❈۲۴❈
هشته طوق عشق خود بر گردنم
میبرد آنجا که خواهد بردنم
اینحدیث محنت ایّوب نیست
داستان یوسف و یعقوب نیست
❈۲۵❈
صبر ایّوب از کجا و این بلا
این حسین است و حدیث کربلا
دورکش زینورطه رخت ایمحتشم
تا نسوزد شهپرت را آتشم
❈۲۶❈
هین سپاهت دور دار از راه من
که جهان سوز است برق آه من
شد بسوی آسمان آن روح پاک
که فرشتۀ آتش آمد سوزناک
کامنت ها