نیر تبریزی:شد چوست از شهسوار دین رکاب کرد رو با مرکب صرصر شتاب
❈۱❈
شد چوست از شهسوار دین رکاب
کرد رو با مرکب صرصر شتاب
کایهمایون مرکب رفرف خرام
رشتۀ مریم ترا طوق لکام
❈۲❈
پوشش تو اطلس چرخ برین
پرچمت از شهپر روح الامین
رشته از خط شعاعی آفتاب
بهر افسار تو این زرین طناب
❈۳❈
بافته حوران بفردوس برین
بهر پابند تو زلف عنبرین
مرغزارت ساخت این سبز کشت
صیقلت از بال طاوس بهشت
❈۴❈
عقد زرین ثریا هیکلت
یافته رضوان ز استبرق جلت
بر شهان ناوان ز تیمارت بلال
نعل دل بر آتش از داغت هلال
❈۵❈
برده سر دور وفا هیلاج تو
قاب قوسین بلا معراج تو
میدهد این خاک بوی کوی یار
راه طی شد ذوالجناحا پاپس آر
❈۶❈
ذوالجناحا هین برافکن بار خویش
تا رود یاری بسوی یار خویش
پا فروکش که نماند از راه عشق
جز دو کامی تا بنزد شاه عشق
❈۷❈
تو ببر جان با سلامت ز بند یار
من نخواهم شد مقیم کوی یار
خاک اینکو بوی جانم میدهد
بوی یار مهربانم میدهد
❈۸❈
ذو الجناحا رو بسوی خیمه گاه
گو بزینب کایقرین درد و آه
شد حسینت کشتۀ قوم عنید
مویه سر کن که دگر پی شه امید
❈۹❈
هین بیا بنگر بخون غلطیدنش
که دگر زنده نخواهی دیدنش
گفت نالان ذوالجناحش با صهیل
کایجهان داور خداوند جلیل
❈۱۰❈
سخت عار آید مرا زین زندگی
که زهم جنان برم شرمندگی
چون روا باشد پس از چندین خطر
که شوم بر بیوفائی مشتهر
❈۱۱❈
چون نهی بر عرصۀ محشر قدم
چشم دارم ایخدیو محتشم
که نگردی رخش دیگر را سوار
بو که از رخ شویدم این رنگعار
❈۱۲❈
شاهرا شفقت فزود از زاریش
وانفر او ان زخمهای کاریش
بست عهد و پا تهی کرد از رکاب
در جهان افتاد شور و انقلاب
❈۱۳❈
شد ز اوج عرش رب العالمین
سوره توحید نازل بر زمین
گشت لرزان بر زمین پشت سمک
قیرگون شد آفتاب اندر فلک
❈۱۴❈
وحشیان دست از چرا برداشتند
ناله بر چرخ کبود افراشتند
کرد نو بادسیه طوفان عاد
شور فردای قیامت شد بیاد
❈۱۵❈
شد غبار تیره زان باد جهان
از زمین نینوا بر آسمان
چون بگردون آن غبار تیره شد
چشم بینای مسیحا خیره شد
❈۱۶❈
آسمان از گردش خود باز ماند
هر کجا پرنده از پرواز ماند
شد بپا ماتم سرائی در بهشت
کند حوران طرۀ عنبر سرشت
❈۱۷❈
سنگها در کوه و صحرا خون گریست
تا بخیمه بانوانش چون گریست
قدسیان آمد بناله با حنین
کای نگهدارندۀ عرش برین
❈۱۸❈
این نه احزان سلیل مصطفی است
قره العین بتول و مرتضی است
کافرینش قائم از هست و بست
قبض و بسط امر کن دست و بست
❈۱۹❈
کی روا باشد که این سبط نبیل
دست این کافر دلان گردد قتیل
پس ز نور جلوۀ ثانی عشر
پرده باز افکند خلاق بشر
❈۲۰❈
سویشان آمد ندا از لامکان
کای بسر عشق پی نابردگان
گر نبود این اختیار و ابتلاء
تاری از نوری نگردیدی جدا
❈۲۱❈
دیرگاهی نگذرد که ثار من
گیرد این شمشیر آتشبار من
چون ز پشت ذو الجناح آمد فرود
در سجود افتاد و رو برخاک سود
❈۲۲❈
گفت کای فرمان ده امر قضا
این سر تسلیم و ای کوی رضا
با تو آن عهدی که بستم روز ذر
که دهم در راه ناموس تو سر
❈۲۳❈
شکر کامد بر سر آن عهد بلی
این حسین و این زمین کربلا
کاش صد جان دگر بودم به تن
تا به راهت دادمی ای ذو المنن
❈۲۴❈
هر چه در راه تو دادم زان تست
مانده جانی باقی آنهم جان تست
پیش هست تو مرا خود هست نیست
آنکه دست از پا شناسد هست نیست
❈۲۵❈
از گل آدم شنیدم بوی تو
راهها پیموده ام تا کوی تو
چشم دل بر راه یک پروانه ام
که دهد ره بر درون خانه ام
❈۲۶❈
آمدش پاسخ ز فرگاه نخست
کاندر آ که خانه یکسر زان تست
خانه زان تست و ما خود زان تو
جمله سکان افق مهمان تو
❈۲۷❈
اندرین خانه خداوندی تر است
هین درون آ هر چه به پسندی تر است
کافران شمشیر بیداد آختند
بهر خونریزیش مرکب تاختند
❈۲۸❈
شد زجوش و جنبش قوم کفور
دشت سو تا سوی پر شور و نشور
هر که آمد بهر سر ببریدنش
رعشه بر اعضا فتاد از دیدنش
کامنت ها