نیر تبریزی:چون سحرگه چهره صبح سفید شد ز پشت خیمۀ نیلی پدید
❈۱❈
چون سحرگه چهره صبح سفید
شد ز پشت خیمۀ نیلی پدید
آسمان گفتی گریبان کرده چاک
در فراق آفتابی تابناک
❈۲❈
خور ز مشرق سر برهنه شد برون
چون سر یحیی میان طشت خون
پس ندا آمد که ای خیل اله
هین برون تازید سوی رزمگاه
❈۳❈
بر رکاب پای مردی پا زنید
خویش را مستانه بر دریا زنید
هین برون تازید ای مستان عشق
باده میجوشد بتاکستان عشق
❈۴❈
جرعۀ ز آن بادۀ بی غش زنید
خود سمندروار بر آتش زنید
هین برون تازید ای شیران جنگ
عرصه را بر روبهان دارید تنگ
❈۵❈
ایها اللب تشنگان آب میغ
آب حیوان میرود از جوی تیغ
هین برون تازید لبها تر کنید
باد محنت های اسکندر کنید
❈۶❈
چون شنیدند آن بلان رزمکوش
از فراز عرش پیغام سروش
محرمان کعبۀ دیدار رب
جمله بر لبیک بگشادند لب
❈۷❈
بهر قربان کاهش از میقات شوق
هدی بختیهای جان کردند سوق
وارث حیدر شه والا مقام
شد برون از خیمه چون بدر تمام
❈۸❈
شد ز کوه طور سینا جلوه گر
نور خلاق هیولا و صور
شمع دین شق کرد مشکوه ستور
پرده در شد طلعت الله نور
❈۹❈
آفتاب از بهر آن شاه فرید
بارۀ گردون بزیر زین کشید
جبرئیل آمد ز گردون باشتاب
باد و پر بگرفت آنشه را رکاب
❈۱۰❈
شد چو پایش با رکاب زین قرین
زهرۀ زهرا بمیزان شد یکین
احمد مرسل باعجاز عظیم
کرد ماه چارده شب را دو نیم
❈۱۱❈
شهسور بدر از پشت حجاب
کرد رد بر قوس گردون آفتاب
چون گرفت اندر فراز زین مکان
شد مسیحا بر فراز آسمان
❈۱۲❈
موسی عمران فراز طور شد
که کمر دزدید و غرق نور شد
نی حنان الله نطقم بسته باد
خامۀ تمثیل من اشکسته باد
❈۱۳❈
شاهباز ذروۀ ذات البروج
کرد بر قوسین او ادنی عروج
درع سالار رسل زیب تنش
خفته صد داود زیر جوشنش
❈۱۴❈
هشته بر سر از بنی تاج سحاب
رفته ز برابر قرص آفتاب
کرده چون جوزا حمایل بر کمر
ذوالفقار حیدر لشگر شکر
❈۱۵❈
مهر جم در نازش از انگشت او
دیو و وحش و طیر طوع مشت او
راند با لشگر بمیدان دغا
آنلیل تاجدار لافتی
❈۱۶❈
شه چو خوردان اختران روشنش
چون ثریا جمع در پیراهنش
با چو طوق هالۀ بر گرد ماه
در میان چون نقطۀ توحید شاه
❈۱۷❈
علویان از بهر دفع چشم بد
خواند بر وی قل هو الله احد
راند حجت ها بر آن قوم جهول
آن سلیل مرتضی سبط رسول
❈۱۸❈
گفت برگوئید هان من کیستم
من مگر محبوب داور نیستم
می ندانیدم مگر ای قوم لد
که منم فرزند سالار احمد
❈۱۹❈
جدّ من پیغمبر آن نور نخست
که وجود انبیا ز آن نور رست
مادر من بضعۀ پاک رسول
در حسب زهرا و در عصمت بتول
❈۲۰❈
نک منم نوری ز نور انگیخته
خون من با خون شان آمیخته
کیستم من قره العین علی
در خلافت صاحب نص علی
❈۲۱❈
خون من خون خدای لایزال
کی بود خون خدا کس را حلال
بدعتی در دین نمودم اختراع
باز دین برگشتم ای قوم رعاع
❈۲۲❈
کاینچنین بر کشتن من تشنه اید
جمله بر کف تیر و تیغ و دشنه اید
یا قصاصی از شما بر گردنم
رفته تا باید تلافی کردنم
❈۲۳❈
گرنه بشناسیدم ای اهل ضلال
نک منم وجه خدای ذوالجلال
خون من دانید چه بود ریخین
تیغ بر روی خدا آمیختن
کامنت ها