نیر تبریزی:شد چو از باد مخالف سرنگون گشتی آل نبی در بحر خون
❈۱❈
شد چو از باد مخالف سرنگون
گشتی آل نبی در بحر خون
گفت سالار سپه فردا بگاه
اسب باید تاختن بر جسم شاه
❈۲❈
تا شود سوده تنش در زیر سم
نام یوسف گردد اندر دهر گم
بانوانرا این حدیث ناصواب
زد نمک بر ریش دلهای کباب
❈۳❈
ماتمی از تو بر این غم داشتند
ناله بر چرخ اثیر افراشتند
پس برآمد نزد دخت فاطمه
فضه آن بیت الشرفرا خادمه
❈۴❈
گفت کای شییر خدا را نور عین
بضعۀ بنت رسول عالمین
چون سفینه بر سفینه برشکست
در جزیره دید شیری چیردست
❈۵❈
گفت شیرا مردمی کن از کرم
من عتیق حضرت پیغمبرم
هین مرا کن سوی ساحل رهبری
ای ترا بر تند باران سروری
❈۶❈
نام آنشه چون رسید او را بگوش
چست جست و برگرفت او را بدوش
در زمان زانو رطه آوردش برون
شد بسوی مقصد او را رهنمون
❈۷❈
نک همانشیر اندرا اینوادی در است
ناصر ذریۀ پیغمبر است
رخصتم ده کارم انضرغام جنک
تا کند بر روبهان اینعرصه تنک
❈۸❈
دختر شیر خدا دادش جواز
شد کنیزک سوی شیر شرزه باز
گفت کایشیران برت شیر علم
من سفیر دخت شیر داورم
❈۹❈
پیشت آوردم پیامی دلشکاف
ای ز تو ثور فلک دزیده ناف
ز انقلاب دور گردون گشت چیر
روبهان بر قتل شاه شیر گیر
❈۱۰❈
یوسف آل نبی را دردمن
خیل گرگان شست در خون پیرهن
بعد کشتن با تن صد پاره اش
تاختن خواهند بر تن باره اش
❈۱۱❈
جسمی از خون سرخ چون لعل بدخش
سوده خواهد شد بزیر نعل رخش
سینۀ تابنده چون صبح دوم
شامیان خواهند خستن زیر سم
❈۱۲❈
ظل چند ابرهه بیت خلیل
کوفین خواهند زیر پای پیل
سینۀ که بدنبی را بوسه گاه
زیر پای باره خواهد شد تباه
❈۱۳❈
آوخ آن آئینه غیب الغیوب
کش بخواهد کرد کوران پای کوب
ایدریغ آن گنج علم من لدن
که بخواهند کند دد ناقش زین
❈۱۴❈
وقت آن آمد که تای با شتاب
بهر پاس آن خدیو مستطاب
زین سگان سفه خواهی داد ما
کز بنی آدم نشد امداد ما
❈۱۵❈
تا شب کافر دلان آبستن است
چاره جو که وقت چاره جستن است
مادران چار اخشیجان پیر
بهر امروزت همی دادند شیر
❈۱۶❈
که شوی چون شیر این نیلی سپهر
پاسبان طلعت تابنده مهر
چون پیام دخت شه بشنید شیر
شد بگردون از نیستانش زئیر
❈۱۷❈
شاه جویان سوی قربانگاه شد
گشت هر سو تا بنزد شاه شد
دید عریان پیکری بر آفتاب
چون ستاره زخم بیرون از حساب
❈۱۸❈
خاک بر سر کرد چون نی ناله کرد
گرد او را خود شعلۀ جوّاله کرد
گفت یا رب اینحسین تشنه است
کاینچنین مجروح تیر و دشنه است
❈۱۹❈
یا سلیمانی است خفته بر سریر
سایبانش شهپر مرغان تیر
یا بود آن یوسف دور از وطن
خار و خس بر وی تنیده پیرهن
❈۲۰❈
این همی میگفت میگرئید زار
همچو ابر تیره از رعد بهار
چون ز پشت پشتۀ کوه سپید
شاخ آهوی فلک آمد پدید
❈۲۱❈
خیل گرگان تاخت سوی رزمگاه
تا کند آن پیکر عریان تباه
شیر غرّان ناله از دل بر کشید
پیکر صید حرم در بر کشید
❈۲۲❈
بر گرفت آن تن به بر آن شیرغاب
آسمانی شد سپر بر آفتاب
نی سواران شد گریزان یکسره
چونحمیر از غرّش آن قسوره
❈۲۳❈
رخ چو روبه زان غضنفر تافتند
پیش سالار سپه بشتافتند
کامده شیری در این هامون پدید
بهر یاس پیکر شاه شهید
❈۲۴❈
گاو غبرا از نهیبش با قلق
سر نهفته زیر این هفتم طبق
شیر گردون دل ز بیمش باخته
سوی این کهسار نیلی تاخته
❈۲۵❈
گفت این فتنه است فتنه خفته به
سرّ این ک ار نهان ناگفته به
تار وقادیست در زیر رماد
گر بکاری شعله ور گردد زیاد
❈۲۶❈
آل حیدر کی بود محتاج شیر
عبرت از کار خدائی باز گیر
حق که مستغنی است از عون و مدد
دارد از افرشته حبد بی عدد
❈۲۷❈
کاینهمه اسباب و آلات ویند
مظهر سرّ کمالات ویند
اینحجابات ار نباشد در میان
دیده را از آفتاب آید زبان
❈۲۸❈
شیر را نیرو ز شیر عرشی است
که امیر شیرهای فرشی است
کانکه دست خویش خواندستش خدا
بر نیاید بی وی از دستی صدا
❈۲۹❈
ما همه شیران ولی شیر علم
حمله مان از یاد باشد دم بدم
حمله ها پیدا و ناپیداست باد
جان فدای آنکه ناپیداست باد
کامنت ها