نیر تبریزی:بوستان لاله رویان حجیز شد ز تاراج خزان چون برک ریز
❈۱❈
بوستان لاله رویان حجیز
شد ز تاراج خزان چون برک ریز
کوفیان بستند بار قافله
بانوانرا شد بگردون غلغله
❈۲❈
شد سوار اشتران بی جهاز
پرده پوشان حریم عزّ و ناز
برقع ان ماهرویان حجیز
اشگخون آلود و زلف مشگبیز
❈۳❈
بهر بزم زادۀ هند زئیم
عقدها بستند از درّ یتیم
شد برهواره روان از باغ دین
بارهای ارغوان و یاسمین
❈۴❈
خواجۀ سجاد رخ چون ماه نو
بند بر پا بر هیون تندرو
حلقۀ زنجیر طوق گردنش
گشته چون موئی ز بیماری تنش
❈۵❈
جاهلان غرق تحیر کای عجیب
خاصه گان منظور عامه بی حجیب
بی حجابی بود خود عین حجاب
ظلمت شب را ز روی آفتاب
❈۶❈
آنکه خود مخفی است از فرط ظهور
گونه مستغنی است او را از ستور
پس کشیدند آن قطار درد و غم
سوی قربانگه ز میقات حرم
❈۷❈
دید آن گل چهرگان غم زده
گلشنی در سکوت ماتم کده
گلبنان در وی ولی خشگیده برک
چشم نرگس سرگران از خواب مرگ
❈۸❈
لاله ها از داغ حسرت سرنگون
زلف سنبل در خضاب اما زخون
غنچه ها بشگفته در وی رنک رنک
از نشان زخم دلدوز خدنک
❈۹❈
سرنگون از تیشۀ بیداد و کین
هر طرف بالیده سروی نازنین
کرده نیلوفر به بر نیلی لباس
یاسمین از سوگواری غرق یاس
❈۱۰❈
بلبلانش وحش و طیر بحر و بر
جمله با شور حسینی نوحه گر
بسکه خونخوار است خاک منظرش
بوی خون آید ز گلهای ترش
❈۱۱❈
عندلیبان گلستان خلیل
آمدند از آتش دل در عویل
آب چشم و آتش آه ضمیر
بر نهاد این رو ببالا این بزیر
❈۱۲❈
زینب آن سرو گلستان بتول
گفت نالان با دل تنگ و ملول
دارم اندر بر دلی از درد پر
ساربان آهسته تر میران شتر
❈۱۳❈
ساربانا بار ناقه باز هل
تا بجانان عرضه دارم حال دل
ساربانا هل ز محمل پرده ام
کاندرین وادی دلی گم کرده ام
❈۱۴❈
ساربانا هین فرو خوابان الب
تا نشه نالم ز شمر سنگدل
ساربانا باز کش لختی عنان
شکوه ها با شاه دارم از سنان
❈۱۵❈
باش تا لیلی کند خاکی بسر
ساربانا و سر نعش پسر
باش تا نالد سکینه با نفیر
بر پدر از سیلی شمر شریر
❈۱۶❈
باز هل تا سیر گردد نوعروس
در کنار قاسم از دیدار و بوس
مه جبینان چون گسسته عقد در
خود برافکندند از پشت شتر
❈۱۷❈
حلقه ها از بهر ماتم ساختند
شور محشر در جهان انداختند
گشت نالان بر سر هر نوگلی
از جگر هجران کشیده بلبلی
❈۱۸❈
زینب آمد بر سر بالین شاه
خاصت محشر از قران مهر و ماه
تا نظر برد اندران پیکر بجهد
آن همایون بانوی خورشید مهد
❈۱۹❈
دید پیدا زخمهای بی عدید
زخم خورده در میانه ناپدید
هر چه جستی موبمو از وی نشان
بود جای تیر و شمشیر و سنان
❈۲۰❈
گفت کای جان نهان در پرده ام
این توئی با من نشان گم کرده ام
غرقه تن در خون نایت بینمی
این توئی یا من بخوابت بینمی
❈۲۱❈
این توئی چون لاله گلگونت سلب
آب در دریا و ماهی تشنه لب
یا خطا رفت از نشان کوی تو
آنکه کردم رهنمونی سوی تو
❈۲۲❈
این توئی ای نور چشم مصطفی
که سرت ببریده بینم از قفا
یا که شمعی رفته از بالین من
برده سوی چشم عالم بین من
❈۲۳❈
سر زنان میگفت و مینالید زار
همچو ره گم کرده آهوی شکار
کز گلوی شاه باز آمد ندا
کاندرآ ای سرو باغ مرتضی
❈۲۴❈
اندرآ کانجا که شه بود آمدی
خوش بمنزلگاه مقصود آمدی
اندرآ ای خواهر محزون من
گیسوان آلوده کن از خون من
❈۲۵❈
چون روی بر مرقد پاک رسول
گوشها قربانیت بادا قبول
از حسینت ارمغان آورده ام
ارغوان از گلستان آورده ام
❈۲۶❈
چون بگوش زینب آمد آن صدا
گفت کای جانها ترا از جان فدا
سر برآر از خواب و این غوغا نگر
محشری در کربلا برپا نگر
❈۲۷❈
سر برآر از خواب ای ایوب صبر
دختران خویش بین گریان چو ابر
سر برآر از خواب بنگر سرنگون
خرگهی کان بدتر از جای سکون
❈۲۸❈
سر برآر و بنگر ای میر حجاز
بانوان و اشتران بی جهاز
سر برآر از خواب لختی سیر بین
گردن بیمار در زنجیر بین
❈۲۹❈
سر برآر از خواب و بنگر معجرم
چون به یغما برده دونان از سرم
سر برآر ای قافله سالار من
بست عشقت سوی کوفه یار من
❈۳۰❈
من برم این همرهان تا نزد باب
گر تو از رفتن ملولی خوش بخواب
خوش بخواب ای خستۀ تیر جفا
من ترا خواهم بسر بردن وفا
❈۳۱❈
چون توئی سهل است این آزارها
زینب و زین پس سر بازارها
پس بزاری بضعۀ پاک بتول
کرد رو سوی مدینه کای رسول
❈۳۲❈
بادت از یزدان بی همتا درود
این حسین تست تن در خون فرود
این حسینت از عطش خشگیده لب
بر تن از ریک بیابانش سلب
❈۳۳❈
این حسین تست کز تیغ جفا
کوفیانش سر بریده از قفا
سر برآر از خاک و بنگر ای نذیر
دخترانت در کف دونان اسیر
❈۳۴❈
سر برآر ای تاجدار سدر و مهد
بین چه کرد این امتان سست عهد
چشم از اجر رسالت دوختند
خیمۀ اهل مودت سوختند
❈۳۵❈
زینب غم پروریرا کس ز ذوق
بازوی زهرا بگردن بود طوق
روزگار از گردش خود سیر شد
طوق بازو حلقۀ زنجیر شد
❈۳۶❈
آن چنان نالید آن نسل کبار
که بحالش دشمنان گرئید زار
سر نبرده بانیا شرح گله
خاست بانگ الرحیل از قافله
❈۳۷❈
کرد آن با وی ستر و عز و جاه
خیره با حسرت بروی شه نگاه
گفت کای مهر جهان افروز من
شکوه بر لب ماند شب شد روز من
❈۳۸❈
کوفیان بستند بار محملم
رفتم اما ماند پیش تو دلم
صبح امید از فراقت شام شد
کام وصل دوست و دشمن کام شد
❈۳۹❈
داغ حسرت بر دل آشفته ماند
دردهای گفتنی ناگفته ماند
هین تو باش و وصل یاب و مادرت
من بیابان کرد سودای سرت
❈۴۰❈
راه شام و آه دود آسای من
تا چه آرد بر سر این سودای من
گر خسان بارند بر سر آتشم
چون بسر سودای تو دارم خوشم
❈۴۱❈
کو همه ویرانه باشد منزلم
هر کجا تو با منی من خوشدلم
کوفیان بستند بار کاروان
نینوائی ماند و شاه و ساربان
کامنت ها