نیر تبریزی:چون سحرگه قرص شید آمد برون سر برهنه زین حجاب نیلگون
❈۱❈
چون سحرگه قرص شید آمد برون
سر برهنه زین حجاب نیلگون
از جفای کوفیان کفر کیش
رو بکوفه هشت آن جمع پریش
❈۲❈
ز ازدحام آن گروه بی تمیز
شد عیان در کوفه شور رستخیز
دختران و بانوان ماهوش
بر شترها چون اسیران حبش
❈۳❈
بر فراز هودج آن مه پاره ها
همچو بر مهد سپهر استاره ها
پوشش او زنک آن جمع پریش
دود آه آتش دلهای ریش
❈۴❈
بر سنان سرها رده اندر رده
با رخی تابان چو ماه چارده
خواجۀ سجاد چون شیر نزار
گردن از زنجیر سگساران فکار
❈۵❈
مولوی باور ندارد این مقال
که بود مغلول دست ذوالجلال
سلسله جنبان امر کاف و نون
چون شود در بند زنجیری زبون
❈۶❈
نی که چشمی کز رمد معلول نیست
نزد او دست خدا مغلول نیست
آنکه دستی نیست روی دست او
کی بود این رشته ها پابست او
❈۷❈
چونرضای دوست زنجیر است و دام
بایدش بردن بگردن تا بشام
چونکه جان خسته خوشدارد حبیب
فرض باشد جان سپردن بی طبیب
❈۸❈
ور بدیرت میکشد او از حبیزز
رفت باید بر هیون بی جهیز
خامه کوته کن که شد قصه دراز
بازگو از پرده پوشان حجاز
❈۹❈
کوفیان کور دل گرم نظر
در تلاوت شاهرا بر نیزه سر
جان فدای پای آن بیدار کهف
سر ز تن دور و بلب آیات صحف
❈۱۰❈
ناطقی که خود کلام الله بود
طرفه نبود از وی این صیت و سرود
کز خودی بگذشته در راه خدا
زانطرف آورده این صیت و صدا
❈۱۱❈
خواست حارث بردن آن سر با غلول
پس به نطق آمد سر سبط رسول
گفت مهلاً مهلاً ای پور و کید
نیست عنقا در خور انیدام کید
❈۱۲❈
هل که تا با سر نرم سر عهد دوست
کاین سر پر شور سرگردان اوست
نیست در نزد خدای ذوالمنم
بر ز گشتن سر به نیزه بردنم
❈۱۳❈
باش تا پیماید اینقوم شریر
با غل آتش ره بئس المصیر
اندرین صحرا سر پر شور من
بهر کاری داده سر منظور من
❈۱۴❈
چونکه مقصود اوست ای پور و کید
صد چنین صحرا بسر باید دوید
هل فرو ریزند از بام و درم
کوفیان سنگ ملامت بر سرم
❈۱۵❈
ستر کبرا دختر شیر خدا
چون شنید از نیزه آنشه را صدا
باخت از دل طاقت آنرشک قمر
موکنان بر چوب محمل کوفت سر
❈۱۶❈
شد روان چون ژاله بر برک گلشن
خون ناب از خوشه های سنبلش
یا نه گفتی شد روان شمع افق
از شفق در زیر گلناری تتق
❈۱۷❈
درج امل از عقد گوهر باز کرد
درد دل با شاه عشق آغاز کرد
کایسرت سرمایۀ سودای من
آتش عشق تو سر تا پای من
❈۱۸❈
هجر و وصلت آتش سوزان بجد
من در آتش در میان ایندو ضد
نه توانم دیدنت بر نیزه سر
نه شکیبی کز تو برگیرم نظر
❈۱۹❈
تا شد از سر سایه ات ای داورم
بخت گردون خاک عالم بر سرم
سوخت دور از تو فلک کاشانه ام
میکشد اکنون سوی ویرانه ام
❈۲۰❈
میکشد شور سرت ایشاه عشق
گه سوی کوفه گهم سوی دمشق
نه برخ برقع نه بر سر معجرم
شوی این سر تا چه آرد بر سرم
❈۲۱❈
تو قتیل و زنده من خاکم بسر
الحذر زیندور داران الحذر
کوفیان کردند با افسوس و ویل
خون روان از دیده بر دامن چو سیل
❈۲۲❈
جمله گفتند این دریغ و ای فسوس
کی سزای نیزه بودند این رؤس
یا کجا بود این اسیریرا جری
بانوان خاندان حیدری
❈۲۳❈
گفت سجاد آن امام راستین
الله الله ای گروه قاسطین
نه به خون ما سپاه انگیختن
نه زدیده اشک ماتم ریختن
❈۲۴❈
خود کشید و خود همی گرئید زار
عارتان باد ای گروه بدشعار
دخت زهرا اختر برج شرف
عندلیب بوستان لو کشف
❈۲۵❈
منطقش گویا ز نطق بوتراب
در فصاحت زادۀ ام الکتاب
چون پدر لب بر تکلم برگشود
گفت مهلاً ای بقایای ثمود
❈۲۶❈
جای حیرانی است اینویل و عویل
دستها ناشسته از خون قتیل
در غم آن شمعهای دلفروز
اشگها جاریست بر دامن هنوز
❈۲۷❈
خوش بنقص عهد بشتافتید
رشتۀ خود باژگونه تافتید
زاد بس زشتی فرستادید پیش
بهر فردا ای گروه کفر کیش
❈۲۸❈
آری آری این خروش و این نحیب
بر چنین کار خطا نبود عجیب
آنکه باشد ثار حق بر گردنش
گریه ها بسیار باید کردنش
❈۲۹❈
مجرمیکه شافعش از وی بربست
تا بحشرش خون همی باید گریست
هیچ میدانید ای قوم عتیل
که چه کردستید با ختم رسل
❈۳۰❈
داغ آن گلها که گردیدش بخاک
چه جگرها کز پیمبر کرد چاک
چشم شرم از روی او بردوختید
سر ناموس نبوت سوختید
❈۳۱❈
مر فرو هشتید در صحرا و کوه
پرده پوشان کریمات الوجوه
آری ای کافردلان زاری کنید
خاک بر سر زین تبه کاری کنید
❈۳۲❈
که خطای دست خون آلودتان
کرد بر خسران مبدل سودتان
زود باشد کایگروه تیره بخت
بارخواری آرد این ناخوش درخت
❈۳۳❈
گر شگفت آمد که چرخ نیلگون
چون نبارد بر زمین از دیده خون
باش کاید روز عدل راستین
دست قهر ذوالجلال از آستین
❈۳۴❈
خون خود را خویش خونخواهی کند
انتظار غیرت اللهی کند
دادخواهی اندکی گر دیر شد
مهلتی بایست تا خون شیر شد
❈۳۵❈
گرد و روزی رفت دور روزگار
بر مراد خصم چیز نابکار
ظل زائل را نشاید اتکال
که بمرصاد است قهر ذو الجلال
❈۳۶❈
آنکه دانش ایمن است از هلک و موت
کی ز خونخواهیش باشد بیم فوت
دید سجادش چو دیک دن بجوش
گفت با وی مهلاً ایعمه خموش
❈۳۷❈
حمد که هستی تو ای پاکیزه جیب
بی معلم عالمۀ اسرار غیب
هست باقی راز ماضی اعتبار
که نماند کس بگیتی پایدار
❈۳۸❈
مرغ روحی کو برون رفت از قفس
گریه و زاریش نارد باز و پس
کامنت ها