نیر تبریزی:آه چشم خامه ام خونبار شد کار محنت نامه ام دشوار شد
❈۱❈
آه چشم خامه ام خونبار شد
کار محنت نامه ام دشوار شد
دور و ارون سپهر نیل فام
داد خاصانرا مکان در بزم عام
❈۲❈
پور مرجانه در آن بیت الصنم
بر سریر کامرانی محتشم
سبط بیمار شه خیبر فکن
چون اسیر زنج بر گردن رسن
❈۳❈
بانوانش از یسار و از یمین
بسته صف چون رستۀ در ثمین
شه ستاده بندگانش بر سریر
سرنگون بادت سریر ایچرخ پیر
❈۴❈
پیش تخت زر سر شاه جلیل
همچو در بتخانۀ آذر خلیل
زادۀ مرجانه از مستی قضیب
میزدش بر حقۀ لعل رطیب
❈۵❈
پور ارقم را از آن کردار زشت
دل برآشفت و شکیب از دست هشت
لب گزان گفت ایلعین چوب جفا
بازگیر از بوسه گاه مصطفی
❈۶❈
عین نادانی بود بر روبهان
شیر نر را دست بردن بر دهان
این لبی کش میزنی چوب ای غبی
سوده بر وی بارها لعل نبی
❈۷❈
لؤلؤ بحرین گوهر ز است این
کز نژاد حیدر و زهراست این
سالها این درّ لاهوتی صدف
قدسیان پرورده در بحر شرف
❈۸❈
آری آری نی شگفت از بدگهر
کاین گهر را نزد او نبود خطر
چونگدائی را فتد درّی بچنگ
از جهالت بکشند او را بسنگ
❈۹❈
با سیه دل پند او سودی نداد
شد از آن جمع برون آن پیر راد
ناگهان دید آن سیه بخت جهول
در میان بانوان دخت بتول
❈۱۰❈
من چگویم که زبان را بار نیست
داستانم در خور گفتار نیست
که چه با بیغاره آن ناپاک دین
گفت با دخت امیرالمؤمنین
❈۱۱❈
اینقدر دانم که با وی هر چه گفت
شد سیه رو آن چه در پاسخ شنفت
خواست کشتن سید سجاد را
قطب کون و علت ایجاد را
❈۱۲❈
گفت زینب مهلاً ای پور لئام
بس ز خون عترت خیر الانام
من نخواهم داشت دست از دامنش
با منش کش گر بخواهی کشتنش
❈۱۳❈
سبط حیدر آمد از غیرت بجوش
با تلطف گفت کای عمه خموش
زان سپس لب بر تکلّم بر گشاد
گفت با وی مهلاً ای پور زیاد
❈۱۴❈
ما نداریم از قضای حق گله
عار ناید شیر را از سلسله
من زجان خواهم شدن در خونغریق
کی سمندر باز ترس از حریق
❈۱۵❈
کشته گشتن عادت دیرین ماست
وین کرامت دیدن و آئین ماست
عهد معهودیست ما را این نمط
هان مترسان بچۀ بط را ز شط
❈۱۶❈
با مدادان کاینمعلق کوی زر
بر عمود سیمگون شد جلوه گر
آن سریر خون که شستی جبرئیل
تار گیسویش بآب سلسبیل
❈۱۷❈
کرد آن کافر دلان خیره رو
نیزه گردانش بکوفه کوبکو
بر فراز نیزه آن رأس کریم
ترزبان از آیۀ کهف و رقیم
❈۱۸❈
پور ارقم کاینصدا زائر شنید
نالۀ از سینه چون نی بر کشید
گفت بالله ایشه پیمان درست
اعجب از کهف این سریر خون تست
❈۱۹❈
بر فراز نی سر پرخون که دید
لب تر از صوت خداوند مجید
سر چه باشد کردگار ذوالمنن
با زبان خود همی گفتی سخن
❈۲۰❈
نار موسی که انا الله میسرود
هم سخنگو زین لسان الله بود
شیخ اگر زین قصه آید در خروش
نص معراج بنی خوانش بگوش
❈۲۱❈
آنکه با احمد شب اسری نهفت
از لب او گفت ایزد آنچه گفت
ترجمان آن سخن گو این سر است
کاشتقاقش زانهمایون مصدر است
❈۲۲❈
زینحکایت بس شگفتانه بایست
عاشقانرا زندگی در مردگی است
کامنت ها