نیر تبریزی:شد چو از زندان فرعونی ملول یوسف مه پیکر آل رسول
❈۱❈
شد چو از زندان فرعونی ملول
یوسف مه پیکر آل رسول
گرگ دهر از خون خوبان سیر شد
دور گردون نادم از تقصیر شد
❈۲❈
صبح گاهان خیمه بیرون زد ز شام
اختران برج عز و احتشام
شد روان آن بانوان سوگوار
سوی یثرب با دو چشم اشگبار
❈۳❈
پوشش محمل ز دیبای سیاه
شقه ها بر فرقشان از دود آه
گفت با قائد شه والا تبار
دارم اندر سر هوای کوی یار
❈۴❈
هین بکش سوی زمین کربلا
این قطار محنت و درد و بلا
تا بدور مرقد پاک پدر
با فراغ دل کنم خاکی بسر
❈۵❈
دلفکارانش شوند از گریه سیر
بی جفای خولی و شمر شریر
پس کشیدند آن قطار پر بلا
ناقه داران سوی دشت کربلا
❈۶❈
کعبۀ مقصد چو شد پیدا ز دور
شد بگردون از زمین شور نشور
بوی جان آورد باد خوش نوید
بر مشام عترت شاه شهید
❈۷❈
زینب آن بانوی خرگاه شرف
گفت نالان با دل سوزان زتف
ساربانا ناقه را بگشای یار
کایدم زیندشت خونین بوی یار
❈۸❈
ساربانا مهد برگیر از ابل
که فراوان دردها دارم بدل
واهلم با ناله های دردناک
کاندرین گلشن گلی دارم بخاک
❈۹❈
خصم از این منزل که بستی محملم
دست گرگان یوسفی ماند و دلم
ساربانا محمل من کن فرود
تا به بینم چون شد آن یوسف که بود
❈۱۰❈
دختران شاه او ادنی سریر
خود برافکندند از محمل بزیر
خواجۀ سجاد میر کاروان
پابرهنه شد روان با بانوان
❈۱۱❈
سوی قربانگاه دشت نینوا
همچو موسی سوی تاراندر طوی
آسمانی دید بر روی زمین
آفتاباش در کنار اما دفین
❈۱۲❈
یا نهفته بحر زخار شرف
در غلطانی در آغوش صدف
یا بزیر پرده نور کبریا
چون به بطن روح سر کیمیا
❈۱۳❈
یا که در مشکره مصباح هدی
لیک شمعش سر ز تیغ از آن جدا
مرقد پاک پدر در بر گرفت
شکوۀ شام و عراق از سر گرفت
❈۱۴❈
سیل خون از دیده راند و ناله کرد
کربلا را بوستان لاله کرد
عندلیبان سوی گلشن تاختند
ناله بر اوج سپهر افراختند
❈۱۵❈
خواهران و مادران خون جگر
هر یکی بر گلبنی شد نوحه گر
آن یکی داغ برادر بر کنار
درفشان از دیده چون ابر بهار
❈۱۶❈
وین یک از داغ پسر در سوز و ساز
با نوای ناله های جان گداز
زینب از ناله گریبان چاک زد
آتش اندر خرمن افلاک زد
❈۱۷❈
با دلی پر درد و چشم اشگریز
از جگر نالید کیجان عزیز
چون بگویم من که تو رفتی زبر
بیتو ماندم زنده من خاکم بسر
❈۱۸❈
شکوه ها دارم ز دست قاتلت
ترسم ار گویم بیازارم دلت
ماجرای کوفه و صحرای شام
با تو بیمن خود سرت گوید تمام
❈۱۹❈
گفتمی هرگز نخواهد شد زیاد
سرگذشت کوفه و آل زیاد
وان ره شام و هیون بی جهیز
وان تطاولهای خصم پر ستیز
❈۲۰❈
برد از یاد آن همه آزارها
قصۀ شام و سر بازارها
آسمانا چون نگشتی سرنگون
شد چو خورشید امامت غرق خون
❈۲۱❈
ای شگفت از شمعهای انجمت
چون نریزد بر زمین از طارمت
در شگفتم از تو ای قرص قمر
چون نگشتی پیکر او را سپر
❈۲۲❈
چون نزد زین غم حدیث نامه ات
ای دبیر آتش چونی در خامه ات
رخت شادی چون نزد در نیل غم
کوکب ناهیدت ای چرخ دژم
❈۲۳❈
چون نیفکندی در این غم تاج زر
ای خدیو طارم چارم ز سر
ماند تنها شاه عالمگیر تو
چون شد ای ترک فلک شمشیر تو
❈۲۴❈
ای خطیب چرخ چون شد کشته شاه
چون نشد گیتی زنفرینت تباه
چون نزد آه یتیمان از زفیر
آتش در خرم ای دهقان پیر
❈۲۵❈
شد چو سرگردان غزالان حرم
ای ثریا چون نپاشیدی ز هم
چون نکردایقطب گردون زین منات
خاک بر سر بر سر لعنت بنات
❈۲۶❈
پس سکینه دختر شاه شهید
اشک ریزان ناله از دل بر کشید
گفت با سوز جگر کای داورم
بیتو چون گویم چه آمد بر سرم
❈۲۷❈
رفتی و شد ای شه والای من
شور محشر راست بر بالای من
سر برآر از خاک و سوی ما نگر
خسته گوش دختر از یغما نگر
❈۲۸❈
بس گریبان کز فراقت چاک شد
ناله ها از خاک بر افلاک شد
بیتو چشمم دجله و جیحون گریست
دشمنان بر گریۀ من خون گریست
❈۲۹❈
سوی تا سو دشمن و جمعی پریش
راه شام و دشت بی پایان به پیش
شامیان بزم سرور آراستند
دخترانت بر کنیزی خواستند
❈۳۰❈
پس کنید آن بانوی مهد و وقار
مرقد پاک برادر در کنار
زد فغان چون بر سر گل عندلیب
کرد شرح حال هجران با طبیب
❈۳۱❈
کای ز هجرت داغ بر دلهای ریش
بیتو شد بر باد موهای پریش
گیسوان کندند خوبان در غمت
حلقه ها بستند بهر ماتمت
❈۳۲❈
ای پدیدار تو جانها را سکون
در فراقت شد جگرها غرق خون
خواهرانت میرود سوی حجیز
ای امیر کاروان وقت است خیز
❈۳۳❈
امشب این جمعی که گریان تواند
اندر این غمخانه مهمان تو اند
میزبانا چشم خونین باز کن
کن وداع ما و خواب ناز کن
کامنت ها