نیر تبریزی:چونکه نوبت بر بنی هاشم رسید ساخت ساز جنگ عباس رشید
❈۱❈
چونکه نوبت بر بنی هاشم رسید
ساخت ساز جنگ عباس رشید
محرم سرّ و علمدار حسین
در وفاداری علم در نشأتین
❈۲❈
در صباحت ثالث خورشید و ماه
روز خصم از بیم او چونشب سیاه
زاد حیدر آتش جان عدو
شیر را بچه همی ماند بدو
❈۳❈
در شجاعت یادگار مرتضی
داده بر حکم قضا دست رضا
خواست در جنگ عدو رخصت ز شاه
گفت شاهش کایعلمدار سپاه
❈۴❈
چون علم گردد نگون در کارزار
کار لشگر باید از وی انفطار
گفت تنگست ای شه خوبان دلم
زندگی باشد از این پس مشگلم
❈۵❈
زین قفس برهان من دلگیر را
تا بکی زنجیر باشد شیر را
خود تو دانی ای خدیو مستطاب
بهر امروزم همی پرورد باب
❈۶❈
که کنم اینجان فدای جان تو
در بلا باشم بلا گردان تو
هین مبین شاها روا در بندگی
که برم از روی او شرمندگی
❈۷❈
گفت شه چون نیست ز بنکارت گزین
این ز پا افتادگان را دستگیر
جنگ و کین بگذار و آبی کن طلب
بهر این افسردگان خشک لب
❈۸❈
تشنه کامانرا بکن آبی سبیل
الله ایساقی کوثر را سلیل
عزم جان بازیت لختی دیر کن
در بیابان تشنگانرا سیر کن
❈۹❈
گفت سمعاً ای امیر انس و جان
گر چه باشد قطرۀ آبی بجان
گر خود این غرقاب پایابم برد
چون توئی دریا بهل آبم برد
❈۱۰❈
گر در آتش بایدم رفتن خوشم
اینشهنشه کز خلیل است آتشم
این بگفت و شاهرا بدرود کرد
برنشست و آنچه شه فرمود کرد
❈۱۱❈
شد بسوی آب تازان با شتاب
زد سمند باد پیما را در آب
بی محابا جرعۀ در کف گرفت
چون بخویش آمد دمی گفت ایشگفت
❈۱۲❈
تشنه لب در خیمه سبط مصطفی
آب نوشم من زهی شرط وفا
عاشقان کز جام محنت سرخوشند
آب کی نوشند مرغ آتشند
❈۱۳❈
دور دار ای آب دامن از کفم
تا نسوزد ماهیانت از تنم
دور دار ای آب لب را از لبم
ترسمت دریا بجوشد از تبم
❈۱۴❈
زادۀ شیر خدا با مشگ آب
خشک لب از آب زد بیرون رکاب
گفت با خود ماهرویش هر که دید
دُرّ شب تابی شد از دریا پدید
❈۱۵❈
شد بلند از کوفیان بانگ خروش
آمدند از کینه چون دریا بجوش
سوی آن شیر دلاور تاختند
تیغها را بهر منعش آختند
❈۱۶❈
حیدرانه آن سلیل ذوالفقار
خویش را زد یکتنه بر صد هزار
تیغ آتشبار زاد بوتراب
کرد در صحرا روان خوش جای آب
❈۱۷❈
کافران خیره رو از چارسو
حمله ور گردیده چون سیلی بر او
او چو قرص مه میان هالۀ
تیغ بر کف شعلۀ جوّالۀ
❈۱۸❈
حمله ها میبرد بر آنقوم لد
همچو بابش مرتضی روز احد
ناگهان کافر نهادی از کمین
کرد با تیغش جدا دست از یمین
❈۱۹❈
گفت هان ایدست رفتی شادرو
خوش برستی از گرو آزاد رو
ساقی ار یار است می این می که هست
دست چه بود باید از سرشت دست
❈۲۰❈
لیک از یکدست برتابد صدا
باش کاید دست دیگر از قفا
لاابالی نیست دست افشا نیسم
جعفر طیار را من ثانیم
❈۲۱❈
دست دادم تا شوم همدست او
پر برافشانیم در بستان هو
از ازل من طایر آن گلشنم
دست گو بردار دست از دامنم
❈۲۲❈
چند باید بود بند پای من
تیر باید شهپر عنقای من
تا که در قاف تجرد پر زنم
عالمی را پشت پا بر سر زنم
❈۲۳❈
تن نزد زاندست برد آنصف شکر
تیغ را بگرفت بر دست دگر
راند کشتیها در آندریای خون
از سران لشگر اما سرنگون
❈۲۴❈
خیره عقل از قوۀ بازوی او
علویان در حیرت از نیروی او
از کمین ناگه سیه دستی به تیغ
برفکندش دست دیگر بیدریغ
❈۲۵❈
هر دو دست او چو گشت از تن جدا
مشک با دندان گرفت آن باوفا
ماه گفتی با ثریا شد قرین
یا که عیوق از فلک شد بر زمین
❈۲۶❈
چون دو دست افتاده دید آنمحتشم
گفت دستا رو که من بیتو خوشم
خصم اگر بردت زمن گو باز دار
مرغ دست آموز را با پر چه کار
❈۲۷❈
شهپر طاوس اگر برکنده شد
نام زیبائیش زان پر زنده شد
اندران کوئی که آنمحبوب دوست
عشق بیدست و پا دارند دوست
❈۲۸❈
باز ده ایدست هین دستم بدست
تا بهم شوئیم و دست از هر چه هست
در بساط عشق دست افشان کنیم
جان نثار جلوۀ جانان کنیم
❈۲۹❈
عاشقی باید ز من آموختن
شد علم پروانه از پر سوختن
اینت شاه آنشمع باز افروخته
من همان پروانۀ پر سوخته
❈۳۰❈
بد چون شور عشق سر تا پای من
شد قیامت راست بر بالای من
تا مجرد کس نشد زین بال پست
سوی منزلگاه عنقا پر نه بست
❈۳۱❈
خصم اگر ز بندست بر من دست یافت
نی شگفت از جام عشقم مست یافت
ورنه رو به کی حریف شیر بود
خاصه آنشیری که از خون سیر بود
❈۳۲❈
ناگهان تیری فرود آمد بمشک
علویان از دیده باریدند اشک
شد چو نومید آن شه پر دل ز آب
خواست از مرکب تهی کردن رکاب
❈۳۳❈
وه چگویم من چه آمد بر سرش
کز فراز زین نگون شد پیکرش
من نیارم شرح آنرا باز گفت
از عمود آهنین باید شنفت
❈۳۴❈
چون نگون از مرکب آمد بر زمین
زد بر در اسمان روح الامین
کایدریغ آنرو باغ مرتضی
شد ز پا از تیشۀ سوء القضا
❈۳۵❈
ایدریغ آنهاشمی ماه منیر
کز فراز آسمان آمد بزیر
ایدریغ آن بازوان و دست او
رفته چون تیر خطا ازشت او
❈۳۶❈
ایهمایون رأیت دیبا طراز
چون شه آندستی که پروردت نیاز
شد خداوندت مگر غلطان بخون
کاینچنین از پا فتادی سرنگون
❈۳۷❈
گو گر زین پس نبالد بال تو
بازگشت آن قرعۀ اقبال تو
زاد حیدر با هزاران عجز و ذل
رو بخیمه کرد کایسلطان کل
❈۳۸❈
دست من کرد از تو خصم دون جدا
هین تو دستم گیر ایدست خدا
شاه دین از خیمه آمد بر سرش
دید در خون کشته غلطان پیکرش
❈۳۹❈
از مژه درها ز خون دیده سفت
روی برویش نهاد از مهر گفت
کایدریغا رفت پا یابم ز دست
شد بریده چاره و پشتم شکست
❈۴۰❈
ایهمایون طایر از فرخ هما
شهپرت چون شد که افتادی ز پا
ای ز پا افتاده سرو سرفراز
چونشد آن بالیدنت در باغ ناز
❈۴۱❈
خوش نحیب ایخصم زین پس بیهراس
خفت آنچشمی که از وی بود پاس
شیر یزدان چشم خونین باز کرد
با حبیب خویش شرح راز کرد
❈۴۲❈
گفت کای بر عالم امکان امیر
خاک و خون از پیش چشمم باز گیر
بو که چشمی باز دارم سوی تو
وقت رفتن سیر بینم روی تو
❈۴۳❈
عذرها دارم من ای دریای جود
که دو دستی بیش در دستم نبود
لطف کن ای یوسف آل رسول
این بضاعت کن زاخوانت قبول
❈۴۴❈
گفت خوش باش ایسلیل مرتضی
دست دست تست در روز جزا
دل قوی دار ای مه پیمان درست
که ذخیرۀ محشر من دست تست
❈۴۵❈
چون بمحشر دوزخ آید در زفیر
این دو دست است عاصیانرا دستگیر
شد چو فارغ شاد از این گفت و شنود
مرتضی آمد به بالینش فرود
❈۴۶❈
با تلطف گفت ای فرخ پسر
خوش ببردی عهد جانبازی بسر
وقت آن آمد گرین زندان تنگ
پرگشائی سوی بالا بیدرنگ
❈۴۷❈
این اشارت چون شنید آنمیر راد
چشم حسرت بر رخ شه بر گشاد
گفت کایصد چونمنی قربان تو
منکه رفتم باد باقی جان تو
❈۴۸❈
این بگفت و مرغ جان پرواز کرد
سوی گلزار جنان پرواز کرد
شد پرافشان جعفر طیار وار
درگذشت و رفت یاری سوی یار
❈۴۹❈
شد هم آغوش شه بدر و حنین
ماند از او دستی و دامان حسین
کامنت ها